ربا، از گناهان کبیره است که به طرز عجیبی، زندگی را دچار نکبت و بدبختی می کند و فقر را گسترش می دهد. برخی به ظاهر می پندارند که فرد رباخوار، ثروتمند است، حال آن که چنین نیست بلکه سنت الهی بر این است که ربا را نابود سازد و رباخوار را به تنگ دستی بکشاند.
شخصی به امام صادق علیه السّلام عرض کرد: خداوند در قرآن می فرماید: «یَمحَقُ اللهُ الرِّبا وَ یُربِی الصَّدَقاتِ»؛1 خداوند ربا را نابود و صدقات را زیاد می کند، اما چرا من می بینم که بعضی رباخواران اموالشان زیاد می شود.
امام علیه السّلام فرمود: چه نابودی از این بالاتر که یک درهم ربا، دین انسان را نابود می کند و اگر توبه کند، باز هم اموالش از بین رفته، فقیر می شود. 2
منبع:
1. سوره بقره، آیه 278.
2. شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج7، ص15.
3. اخلاق اسلامی، ص182.
ابن شهر آشوب به سند معتبر روایت کرده است که حضرت امام حسین علیه السّلام به عمر بن سعد گفت که به این شادم بعد از آنکه مرا شهید خواهى کرد، از گندم عراق بسیارى نخواهى خورد، آن ملعون از روى استهزا گفت که : اگر گندم نباشد جو نیز خوب است ، پس چنان شد که حضرت فرموده بود، و امارت رى به او نرسید، و بر دست مختار کشته شد. ایضا روایت کرده است که بویهاى خوشى که از انبار حضرت غارت کردند همه خون شد، و گیاهها که برده بودند همه آتش در آن افتاد.
و به روایت دیگر: از آن بوى خوش هر که استعمال کرد از مرد وزن البته پیس شد. ایضا ابن شهر آشوب و دیگران روایت کرده اند که حضرت سید الشهداء علیه السّلام در صحراى کربلا تشنه شد، خود را به کنار فرات رسانید و آب برگرفت که بیاشامد، ملعونى تیرى به جانب آن جناب انداخت که بر دهان مبارکش نشست ، حضرت فرمود: خدا هرگز تو را سیراب نگرداند، پس آن ملعون تشنه شد و هر چند آب مى خورد سیراب نمى شد تا آنکه خود را به شط فرات افکند، و چندان آب آشامید که به آتش جهنم واصل گردید.
ایضا روایت کرده اند که چون امام حسین علیه السّلام از آن کافر جفا کار آب طلبید، بدبختى در میان آنها ندا کرد که : یا حسین ! یک قطره از آب فرات نهواهى چشید تا آنکه تشنه بمیرى یا به حکم ابن زیاد در آیى ، حضرت فرمود: خداوندا، او را از تشنگى بکش و هرگز او را میامرز، پس آن ملعون پیوسته العطش فریاد مى کرد، و هر چند آب مى آشامید سیراب نمى شد تا آنکه ترکید و به جهنم واصل شد.
و بعضى گفته اند که آن ملعون عبدالله بن حصین ازدى بود، و بعضى گفته اند که : حمید بن مسلم بود.
ایضا روایت کرده اند که ولدالزنائى از قبیله (دارم ) تیر به جانب آن حضرت افکند، بر حنکش آمد، و حضرت آن خون را مى گرفت و به جانب آسمان مى ریخت ، پس آن ملعون به بلائى مبتلا شد که از سرما و گرما فریاد مى کرد،
و آتشى از شکمش شعله مى کشید و پشتش از سرما مى لرزید، و در پشت سرش بخارى روشن مى کرد و هر چند آب مى خورد سیراب نمى شد، تا آنکه شکمش پاره شد و به جهنم واصل شد.
ابن بابویه و شیخ طوسى به سانید بسیار روایت کرده اند از یعقوب بن سلیمان که گفت : در ایام حجاج چون گرسنگى بر ما غالب شد، با چند نفر از کوفه بیرون آمدیم تا آنکه به کربلا رسیدیم و
موضعى نیافتیم که ساکن شویم ، ناگاه خانه اى به نظر ما در آمد در کنار فرات که از چوب علف ساخته بودند، رفتیم و شب در آنجا قرار گرفتیم ، ناگاه مرد غریبى آمد و گفت : دستورى دهید که امشب با شما به سر آوردم که غریبم و از راه مانده ام ، ما او را رخصت دادیم و داخل شد چون آفتاب غروب کرد و چراغ افروختیم به روغن نفت و نشستیم به صحبت داشتن ، پس صحبت منتهى شد به ذکر جناب امام حسین علیه السّلام و شهادت او، و گفتیم که : هیچکس در آن صحرا نبود که به بلائى مبتلا نشد، پس آن مرد غریب گفت که : من از آنها بودم که در آن جنگ بودند و تا حال بلائى به من نرسیده است ، و مدار شیعیان به دروغ است ، چون ما آن سخن را از او شنیدیم ترسیدیم و از گفته خود پشیمان شدیم ، در آن حالت نور چراغ کم شد، آن بى نور دست دراز کرد که چراغ را اصلاح کند، همین که دست را نزدیک چراغ رسانید، آتش در دستش مشتعل گردید، چون خواست که آن آتش را فرو نشاند آتش در ریش نحسش افتاد و در جمیع بدنش شعله کشید، پس خود را در آب فرات افکند، چون سر به آب فرو مى برد، آتش در بالاى آب حرکت مى کرد و منتظر او مى بود تا سر بیرون مى آورد، چون سر بیرون مى آورد، در بدنش مى افتاد، و پیوسته بر این حال بود تا به آتش جهنم واصل گردید.
ایضا ابن بابویه به سند معتبر از قاسم بن اصبغ روایت کرده است که گفت : مردى از قبیله بنى دارم که با لشکر ابن زیاد به قتال امام
حسین علیه السّلام رفته بود، به نزد ما آمد و روى او سیاه شده بود، و پیش از آن در نهایت خوشرویى و سفیدى بود، من به او گفتم که : از بس که روى تو متغیر شده است نزدیک بود که من تو را نشناسم ، گفت : من مرد سفید روئى از اصحاب حضرت امام حسین علیه السّلام را شهید کردم که اثر کثرت عبادت از پیشانى او ظاهر بود، و سر او را آورده ام .
راوى گفت : که دیدم آن ملعون را که بر اسبى سوار بود و سر آن بزرگوار در پیش زین آویخته بود که بر زانوهاى اسب مى خورد، من با پدر خود گفتم که : کاش این سر را اندکى بلندتر مى بست که اینقدر اسب به آن خفت نرساند، پدرم گفت : اى فرزند! بلائى که صاحب این سر بر او مى آورد زیاده از خفتى است که او به این سر مى رساند، زیرا که او به من نقل کرد که از روزى که او را شهید کرده ام تا حال هر شب که به خواب مى روم به نزدیک من مى آید و مى گوید که بیا، و مرا بسوى جهنم مى برد و در جهنم مى اندازد، و تا صبح عذاب مى کشم ، پس من از همسایگان او شنیدم که : از صداى فریاد او ما شبها به خواب نمى توانیم رفت ؛ پس من به نزد زن او رفتم و حقیقت این حال را از او پرسیدم گفت : آن خسران مال خود را رسوا کرده است ، و چنین است گفته است .
ایضا از عمار بن عمیر روایت کرده است که چون سر عبیدالله بن زیاد را با سرهاى اصحاب او به کوفه آوردند من به تماشاى آن سرها رفتم چون رسیدم ، مردم مى گفتند که : آمد آمد، ناگاه دیدم مارى آمد
و در میان آن سرها گردید تا سر ابن زیاد را پیدا کرد و در یک سوراخ بینى او رفت و بیرون آمد و در سوراخ بینى دیگرش رفت ، و پیوسته چنین مى کرد.
ابن شهر آشوب و دیگران از کتب معتبره روایت کرده اند که دستهاى ابحر بن کعب که بعضى از جامه هاى حضرت امام حسین علیه السّلام را کنده بود، در تابستان مانند دو چوب خشک مى شد و در زمستان خون از دستهاى آن ملعون مى ریخت ؛ و جابر بن زید عمامه آن حضرت را برداشت ، چون بر سر بست در همان ساعت دیوانه شد؛ و جامه دیگرى را جعوبة بن حویه برداشت ، چون پوشید، در ساعت به برص مبتلا شد؛ و بحیربن عمرو جامه دیگر را برداشت و پوشید، در ساعت زمین گیر شد.
ایضا از ابن حاشر روایت کرده است که گفت : مردى از آن ملاعین که به جنگ امام حسین علیه السّلام رفته بودند، چون به نزد ما برگشت ، از اموال آن حضرت شترى و قدرى زعفران آورد، چون آن زعفران را مى کوبیدند، آتش از آن شعله مى کشید؛ و زنش به بر خود مالید، در همان ساعت پیس شد؛ چون آن شتر را ذبح کردند، به هر عضو از آن شتر که کارد مى رسانیدند، آتش از آن شعله مى کشید؛ چون آن را پاره کردند، آتش از پاره هاى آن مشتعل بود؛ چون در دیگ افکندند،
آتش از آن مشتعل گردید؛ چون از دیگ بیرون آوردند، از جدوار تلختر بود و دیگرى از حاضران آن معرکه به آن حضرت ناسزائى گفت ، از
دو شهاب آمد و دیده هاى او را کور کرد.
سدى ابن طاووس و ابن شهر آشوب و دیگران از عبدالله بن زباح قاضى روایت کرده اند که گفت : مرد نابینائى را دیدم از سبب کورى از او سؤ ال کردم ، گفت : من از آنها بودم که به جنگ حضرت امام حسین علیه السّلام رفته بودم ، و با نه نفر رفیق بودم ، اما نیزه به کار نبردم و شمشیر نزدم و تیرى نینداختم ، چون آن حضرت را شهید کردند و به خانه خود برگشتم و نماز عشا کردم و خوابیدم ، در خواب دیدم که مردى به نزد من آمد و گفت : بیا که حضرت رسول صلى الله علیه و آله تو را مى طلبد، گفتم : مرا به او چکار است ؟ جواب مرا نشنید، گریبان مرا کشید و به خدمت آن حضرت برد، ناگاه دیدم که حضرت در صحرائى نشسته است محزون و غمگین ، و جامه را از دستهاى خود بالا زده است ، و حربه اى به دست مبارک خود گرفته است ، و نطعى در پیش آن حضرت افکنده اند، و ملکى بر بالاى سرش ایستاده است و شمشیرى از آتش در دست دارد، و آن نه نفر که رفیق من بودند ایشان را به قتل مى رساند، و آن شمشیر را به هر یک از ایشان که مى زند آتش در او مى افتد و مى سوزد، و باز زنده مى شود و بار دیگر ایشان را به قتل مى رساند.
من چون آن حالت را مشاهده کردم ، به دو زانو در آمدم و گفتم : السلام علیک یا رسول الله ، جواب سلام من نگفت و ساعیت سر در زیر افکند و گفت : اى دشمن خدا، هتک حرمت من کردى و
عترت مرا کشتى و رعایت حق من نکردى ، گفتم :
یا رسول لله شمشیرى نزدم و نیزه به کار نبردم و تیر نیانداختم ، حضرت فرمود: راست گفتى ، ولیکن در میان لشکر آنها بودى و سیاهى لشکر ایشان را زیاد کردى ، نزدیک من بیا، چون نزدیک رفتم دیدم طشتى پر از خون در پیش آن حضرت گذاشته است ، پس فرمود: این خون فرزند منن حسین است ، و از آن خون دو میل در دیده هاى من کشید، چون بیدار شدم نابینا بودم .
در بعضى از کتب معتبره از دربان ابن زیاد روایت کرده اند که گفت : از عقب آن ملعون داخل قصر او شدم ، آتشى در روى او مشتعل شد و مضطرب گردید و رو به سوى من گردانید و گفت : دیدى ؟ گفتم : بلى ، گفت : به دیگرى نقل مکن .
ایضا از کعب الاحبار نقل کرده اند که در زمان عمر از کتب متقدمه نقل مى کرد وقایعى را که در این امت واقع خواهد شد و فتنه هائى که حادث خواهد گردید، پس گفت : از همه فتنه ها عظیم تر و از همه مصیبتها شدیدتر، قتل سید شهدا حسین بن على علیه السّلام خواهد بود، و این است فسادى که حق تعالى در قرآن یاد کرده است که (ظهر الفساد فى البر والبحر بما کسبت ایدى الناس ) و اول فسادهاى عالم ، کشتن هابیل بود، و آخر فسادها کشتن آن حضرت است ، و در روز شهادت آن حضرتت درهاى آسمان راخواهند گشودو از آسمانها بر آن حضرت خون خواهند گریست ، چون ببیندید که سرخى در جانب آسمان بلند شد بدانید که او شهید شده است .
167
گفتند: اى کعب چرا اسمان بر کشتن پیغمبران نگریست و بر کشتن آن حضرت مى گرید؟! گفت : واى بر شما! کشتن حسین امرى است عظیم ، و او فرزند برگزیده سید المرسلین است و پاره تن آن حضرت است ، و از آب دهان او تربیت یافته است ، و او را علانیه به جور و ستم و عدوان خواهند کشت و وصیت جد او حضرت رسالت صلى الله علیه و آله را در حق او رعایت نخواهند کرد سوگند یاد مى کنم به حق آن خداوندى که جان کعب در دست اوست که بر او خواهند گریست گروهى از ملائکه آسمانهاى هفت گانه که تا قیامت گریه ایشان منقطع نخواهد شد، و آن بقعه که در آن مدفون مى شد بهترین بقعه هاست ، و هیچ پیغمبرى نبوده است مگر آنکه به زیارت آن بقعه رفته است و بر مصیبت آن حضرت گریسته است ، و هر روز فوجهاى ملائکه و جنیان به زیارت آن مکان شریف مى روند، چون شب جمعه مى شود، نود هزار ملک در آنجا نازل مى شوند و بر آن امام مظلوم مى گریند و فضایل او را ذکر مى کنند، و در آسمان او را (حسین مذبوح ) مى گویند و در زمین او را (ابو عبدالله مقتول ) مى گویند و در دریاها او را فرزند منور مظلوم مى نامند، و در روز شهادت آن حضرت آفتاب خواهد گرفت ، در شب آن ، ماه خواهد گرفت ، و تا سه روز جهان در نظر مردم تاریک خواهد بود، و آسمان خواهد گریست ، و کوهها از هم خواهد پاشید، و دریاها به خروش خواهند آمد، و اگر باقیمانده ذریت او و جمعى از شیعیان او بر روى زمین نمى بودند، هر آینه خدا آتش از آسمان بر مردم مى بارید.
پس کعب گفت : اى گروه تعجب نکنید از آنچه من در باب حسین مى گویم ، به خدا سوگند که حق تعالى چیزى نگذاشت از آنچه بوده و خواهد بود مگر آنکه براى حضرت موسى علیه السّلام بیان کرد، و هر بنده اى که مخلوق شده و مى شود همه را در عالم ذر بر حضرت آدم علیه السّلام عرضه کرد، و احوال ایشان واختلافات و منازعات ایشان را براى دنیا بر آن حضرت ظاهر گردانید پس آدم گفت : پروردگارا در امت آخر الزمان که بهترین امتهایند چرا اینقدر اختلاف به هم رسیده است ؟ حق تعالى فرمود: اى آدم چون ایشان اختلاف کردند، دلهاى ایشان مختلف گردید، و ایشان فسادى در زمین خواهند کرد مانند فساد کشتتن هابیل ، و خواهند کشت جگر گوشه حبیب من محمد مصطفى صلى الله علیه و آله را پس حق تعالى واقعه کربلا را به آدم نمود، و قاتلان آن حضرت را روسیاه مشاهده کرد، پس آدم علیه السّلام گریست و گفت : خداوندا تو انتقام خود را بکش از ایشان چنانچه فرزند پیغمبر بزرگوار تو را شهید خواهند کرد.
ایضا از سعید بن مسیب روایت کرده است که چون حضرت امام حسین علیه السّلام شهید شد، در سال دیگر من متوجه حج شدم که به خدمت حضرت امام زین العابدین علیه السّلام مشرف شدم ، پس روزى بر در کعبه طواف مى کردم ناگاه مردى را دیدم که دستهاى او بریده بود و روى او مانند شب تار سیاه و تیره بود، به پرده کعبه چسبیده بود و مى گفت : خداوندا به حق این خانه که گناه مرا بیامرز، و مى دانم که نخواهى آمرزید؛ من گفتم : واى بر تو چه گناه کرده اى که نین نا امید از رحمت خدا گردیده اى ؟ گفت : من جمال امام حسین علیه السّلام بودم در هنگامى که متوجه کربلا گرید، چون آن حضرت را شهیدد کردند، پنهان شدم که بعضى از جامه هاى آن حضرت را بربایم ، و در کار برهنه کردن حضرت بودم . در شب ناگاه شنیدم که خروش عظیم از آن صحرا بلند شد، و صداى گریه و نوحه بسیار شنیدم و کسى را نمى دیدم ، و در میان آنها صدائى مى شنیدم که مى گفت : اى فرزند شهید من ، واى حسین غریب من ، تو را کشتند و حق تو را نشناختند و آب را از تو منع کردند، از استماع این اصوات موحشه ، مدهوش گردیدم و خود را در میان کشتگان افکندم ، و در آن حال مشاهده کردم سه مرد و یک زن را که ایستاده اند و بر درو ایشان ملائکه بسیار احاطه کرده اند، یکى از ایشان مى گویدکه : اى فرزند بزرگوار واى حسین مقتول به سیف اشرا، فداى تو باد جد و پدر و مادر و برادر تو.
ناگاه دیدم که حضرت امام حسین علیه السّلام نشست و گفت : لبیک یا جداه و یا رسول الله و یا ابتاه و یا امیر المؤ منین و یا اماه یا فاطمه الزهرا و یا اخاه ، اى برادر مقتول به زهر جانگداز، بر شما باد از من سلام ، پس فرمود: یا جداه کشتند مردان ما را، یا جداه اسیر کردند زنان ما را، یا جداه غارت کردند اموال ما را، یا جداه کشتند اطفال ما را، ناگاه دیدم که همه خروش بر آوردند و گریستند، حضرت فاطمه زهرا علیه السّلام از همه بیشتر مى گریست .
پس حضرت فاطمه علیه السّلام گفت : اى پدر بزرگوار ببین که چکار کردند با این نور دیده من این امت جفا کار، اى پدر مرا رخصت بده که خون فرزند خود را بر سر و روى خود بمالم ، چون خدا را ملاقات کنم با خون او الوده باشم ، پس همه بزرگواران خون آن حضرت را برداشتند و بر سر و روى خود مالیدند، پس شنیدم که حضرت رسول صلى الله علیه و آله مى گفت که : فداى تو شوم اى حسنن که تو را سر بریده مى بینم و در خون خود غلطیده مى بینم ، اى فرزند گرامى ، که جامه هاى تو را کند؟ حضرت امام حسین علیه السّلام فرمود که : اى جد بزرگوار شتردارى که با من بود و با او نیکیهاى بسیا کرده بودمم ، او به جزاى آن نیکیها مرا عریان کرد! پس حضرت رسالت صلى الله علیه و آله به نزد من آمد و گفت : از خدا اندیشه نکردى و از من شرم نکردى که جگر گوشه مرا عریان کردى ، خدا روى تو را سیاه کند در دنیا و آخرتت و دستهاى تو را قطع کند، پس در همان ساعت روى من سیاه شده و دستهاى من افتاد، و براى این دعا مى کنم و مى دانم که نفرین حضرت رسول خدا صلى الله علیه و آله رد نمى شود، و من آمرزیده نخواهم شد.
ایضا روایت کرده است که مرد خدادى ( آهنگرى ) در کوفه بود، چون لشکر عمر بن سعد به جنگ سید الشهداء مى رفتند، از آهن بسیارى برداشت و با لشکر ایشان رفت ، و نیزه هاى ایشان را درستت مى کرد و میخ هاى خیمه هاى ایشان را مى ساخت و شمشیر و خنجر ایشان را اصلاح مى کرد، آن حداد گفت : من نوزده روز با ایشانن بودم و اعانت ایشان مى نمودم تا آنکه آن حضرت را شهید کردند.
چون برگشتم شبى در خانه خود خوابیده بودن ، در خواب دیدم که قیامت بر پا شده است و مردم از تشنى زبانهایشان آویخته است و آفتاب نزدیک سر مردم ایستاده است و من از شده عطش و حرارت مدهوش بودم ، آنگاه دیدم که سواره اى پیدا شد در نهایت حسن و جمال و در غایت مهابت و جلال ، و چندین هزار پیغمبران و اوصیاى ایشان و صدیقان و شهیدان در خدمت او مى آمدند، و جمیع محشر از نور خورشید جمال اومنور گردیده ، و به سرعت گذشت ، بعد از ساعتى سوار دیگر پیدا شد مانند ماه تابان ، عرصه قیامت را به نور جمال خود روشن کرد و چندین هزار کس در رکاب سعادت انتساب او مى آمدند، و هر حکمى مى فرمود اطاعت مى کردند چون به نزدیک من رسید، عنان مرکب کشید و فرمود: بگیرید این را.
ناگه دیدم که یکى از آنها که در رکاب او بودند بازوى مرا گرفت و چنان کشید که گمان کردم کتف م جدا شد، گفتم : به حق آن کى که تو را به بردن من مامور گردانید تو را سوگند مى دهم که بگوئى او کیست ؟ گفت : احمد مختار بود، گفتم : آنا که بر درو او بودند چه جماعت بودند؟ گفت : پیغمبران و صدیقان و شهیدان و صالحان ن گفتم : شما چه جماعتید که بر دور این مرد بر آمده اید و هر چه مى فرماید اطاعت مى کنید گفت ما ملائکه پروردگار عالمیانیم و ما را در فرمان او کرده است ، گفتم : مرا چرا فرمود بگیرید؟ گفت : حال تو مانند حال آن جماعت است چون نظر کردم عمر بن سعد را دیدم با لشکرى که همراه بودند، و جمعى را نمى شناختم و زنجیرى از آتش در گدرن عمر بود و آتش از دیده ها و گوشهاى او شعله مى کشید ن و جمعى دیگر که با او بودند پاره اى در زنجیرهاى آتش بودند، و پاره اى غلهاى اتش در گردن داشتند، و بعضى مانند من ملائکه به بازوهاى ایشان چسبیده بودند.
چون پاره اى راه ما را بردند، دیدم که حضرت رسالت صلى الله علیه و آله بر کرسى رفیعى نشسته است و دو مرد نورانى در جانب راستت او ایستاده اند، از ملک پرسیدم که : این دو مرد کیستند؟ گفت : یکى نوح علیه السّلام است و دیگرى ابراهیم علیه السّلام ، پس حضرت رسول صلى الله علیه و آله گفت : چه کردى یا على ؟ فرمود: احدى از قاتلان حسین را نگذاشتم مگر آنکه همه را جمع کردم و به خدمت تو آوردم ، پس حضرت رسول صلى الله علیه و آله فرمود: نزدیک بیاورید ایشان را.
چون ایشان را نزدیک بردند، حضرت از هر یک از ایشان سؤ ال مى کرد که چه کردى با فرزند من حسین و مى گریست ، و همه اهل محشر از گره او مى گریستند، پس یکى از ایشان مى گفتم که : من آب بر روى او بستم ، و دیگرى مى گفت : من تیر به سوى او افکندم ، و دیگرى مى گفت : من سر او را جدا کردم ، و دیگرى مى گفت : من فرند او را شهید کردم ، پس حضرت رسالت صلى الله علیه و آله فریاد بر آورد: اى فرزندان غریب بى یاور من ، اى اهل بیت مطهر من ، بعد از من با شما چنین کردند؟ پس خطاب کرد به پیغمبران که : اى پدر م آدم و اى برادر من نوح و اى پدر من ابراهیم ، ببینید که چگونه امت من با ذریت من سلوک کرده اند؟ پس خروش از انبیا و اوصیا و جمیع اهل محشر بر آمد پس امر کرد حضرت زبانیه جهنم را که : بکشید ایشان را به سوى جهنم ، پس یک یک ایشان را مى کشیدند به سوى جهنم مى بردند، تا آنکه مردى را آوردند، حضرت از او پرسید که : تو چه کردى ؟ گفت : من تیرى و نیزه اى نینداختم و شمشیرى نزدم نجار بودم ، و با آن اشرار همراه بودم ، روزى عمود خیمه حصین بن نمیر شکست و آن را اصلاح کردم ، حضرت فرمود: آخر نه در آن لشکر داخل بوده اى ، و سیاهى لشکر ایشان را زیاده کرده اى ، و قاتلان فرزندان مرا یارى کرده اى ، ببرید او را به سوى جهنم ، پس اهل محشر فریاد بر آوردند که : حکمى نیست امروز مگر براى خدا و رسول خدا و وصى او.
چون مرا پیش بردند و احوال خود را گفتم ، همان جواب را به من فرمود و امر کرد مرا به سوى آتش برند، پس از دهشت آن حال بیدار شدم و زبان من و نصف بدن من خشک شده بود، و همه کس از من بیزارى جسته اند و مرا لعنت مى کنند، و به بدترین احوال گذارنید تا به جهنم واصل شد.
9) عوامل پیدایش نهضت و زمینه ها
سه عامل یاد شده در ذیل در پیدایی این قیام و نهضت اثر داشت که به اجمال به آن ها می پردازیم :
الف ) درخواست بیعت از امام حسین (ع) برای یزید و وارد آوردن فشار به آن حضرت به این منظور؛
ب ) دعوت مرم کوفه از امام به عراق ؛
ج ) عامل امر به معروف و نهی از منکر که امام حسین (ع) از روز نخست از مدینه بااین شعار حرکت کردند.
و اکنون هر کدام از این ها را به اختصار توضیح می دهیم .
الف ) مخالفت با یزید:
چنان که مورّخان می گویند، پس از مرگ معاویه در نیمة ماه رجب سال 60هجری یزید به ولید بن عتبه بن ابی سفیان ، حاکم مدینه ، که از امام حسین برای خلافت او بیعت بگیر و به وی فرصت تأخیر در این کار را ندهد. با رسیدن نامة یزید، حاکم مدینه حسین بن علی (ع) را خواست و موضوع را با او در میان گذاشت . امام حسین (ع) که از قبل با ولی عهدی یزید مخالف بود، این بار نیز مخالفت کرد. زیرا بیعت با یزید نه تنهاتأیید حکومت او بود بلکه به معنای تأیید به علت بزرگی هم چون تأسیس رژیم سلطنتی بود که معاویه پایه گذاری کرده بود.
چند روز فشار بر امام وارد ساخت تا این که بر اثر فشار حضرت در 28 رجب بااعضای خانواده و گروهی از بنی هاشم مدینه را به طرف مکه ترک گفتند و سوم شعبان وارد مکّه شدند. انتخاب مکّه چند مزیّت سیاسی داشت که بماند. ولی در هر حال این موضوع روشن است که امام قبل از دعوت کوفیان ، چون که در برابر فشار حکومت یزید ازخود مخالفت نشان داده بود باز هم بیعت نمی کردند و به هر نحو این قیام صورت می گرفت .
ب ) دعوت کوفیان از امام :
امام از زمان ورود به مکه به افشای ماهیّت ضد اسلامی رژیم وقت پرداخت ،گزارش مخالفت امام با یزید به عراق رسید و این مردم بی وفا که طعم خوش حکومت عدل را چشیده بودند، بزرگانشان دور هم جمع شدند و با ارزیابی اوضاع تصمیم به مخالفت با یزید و دعوت امام و پیروی آن حضرت گرفتند.
خلاصه این ماجرا، باعث شد که سیل هزاران نامه به سوی امام روان شود. امام باتوجه به این استقبال عظیم و سیل نامه ها و تقاضاها، چون احساس مسئولیت و وظیفه کردند عکس العمل مثبت نشان دادند و پسر عموی خود، مسلم بن عقیل را به کوفه اعزام نمود تا اوضاع عراق را بررسی نماید و نتیجه را به امام واصل دارد که اگر مثبت بود امام رهسپار عراق گردد.
ج ) عامل امر به معروف و نهی از منکر:
امام حسین (ع) از روز نخست با این شعار از مدینه حرکت کردند، با این نظر اگر ازامام (ع) بیعت هم نمی خواستند، باز قیام را لازم می دانست و نیز علت قیام منحصر دردعوت کوفیان هم نبود، زیرا دیدیم که حدود یک ماه و نیم بعد از خودداری از بیعت بود که دعوت کوفیان آغاز شد. از این دیدگاه منطق امام (ع) منطق اعتراض و تهاجم بر حکومت غیر اسلامی بود. منطق امام این بود که چون منکر جهان اسلام را فرا گرفته و حکومت وقت سرچشمه فساد درآمده ، او به حکم مسئولیت شرعی و وظیفة الهی خود بایدقیام کند.
10) پیام های عاشورا
1ـ منتهی الا´مال ، ج 1، شیخ عباس قمّی .
2ـ الارشاد، ج 2، شیخ مفید.
3ـ لهوف ، سیدبن طاووس .
4ـ خاندان وحی ، علی اکبر قرشی .
5ـ قیام حق ، محمد علی شرقی .
6ـ زندگانی امام حسین 7، سیدهاشم رسولی محلاتی .
7ـ سیرة پیشوایان ، مهدی پیشوائی .
8ـ بهار حماسه ، ماه نامه بصائر.
9ـ موسوعه کلمات الامام الحسین .
10ـ نهج البلاغه .
11ـ بحارالانوار، ج 44 و 45.
12ـ مجموعه آثار شهید مطهری ، ج 17.
13ـ نفس المهموم ، شیخ عباس قمی .
14ـ بلاغات النساء ابن طیفور.
آیت الله جوادی آملی کثرت گناه را موجب قساوت قلب خواند و با بیان اینکه قلبی که معجزه بیّنه را ببیند و بعد از او اعراض کند، گرفتار قساوت می شود، به تشریح مراحل چهارگانه قساوت قلب پرداخت.
ریشه لغوی قساوت
قساوت در زبان عربی از ریشه «قسی» و«قسوه» است که در لغت به معنی خشونت و نفوذ ناپذیری است؛ لذا به سنگهای خشن و سخت، «قسی» می گویند و در اصطلاح قرآنی به قلبهایی که در برابر حق، تواضع، خشوع و انعطافى نداشته باشد
و نور هدایت در آن نفوذ نمى کند، «قاسیه» می گویند و در فارسی از آن به «سنگدلی» تعبیر شده که در مقابل «نرم دلی» قرار گرفته است.
کلمه «قساوت» در قرآن، هفت مرتبه به کار رفته است و بر اساس آیات قرآن جهل و غفلت، رویگردانی از یاد خدا، گناه، دلمردگی، از روی لجاجت چشم فروبستن بر نشانه های الهی از جمله عوامل قساوت قلب شمرده شده است.
کاهش روزی از آثار قساوت قلب
بر اساس آیه 124 سوره طه کاهش روزی از آثار قساوت قلب است «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَإِنَّ لَهُ مَعیشَةً ضَنْکاً وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى» یعنی : «و هر کس از یاد من روى گردان شود، زندگى تنگى خواهد داشت و روز قیامت، او را نابینا محشور میکنیم».
بر اساس این آیه، کسانی که رابطه خود را با خدا قطع کرده اند، به جز دنیا، چیزی ندارند که بتواند مایه امید آنها باشد، و با تمام تلاشی که در امر توسعه زندگی دنیوی خود انجام می دهند، به اندوخته های خود قانع نگشته و راضی نمی شوند؛ لذا با ولع بیشتری برای رسیدن به چیزی که آنها را به آرامش برساند، تلاش می کنند، ولی هرگز پایانی برای آن متصوّر نیست؛ پس چنین افرادی دائما در فقر و تنگى بسر مىبرند و با وجود اموال زیاد، روزی بسیار اندکی دارند.
خداوند در قرآن در بیانهای مختلف به ریشه قساوت قلب انسان اشاره فرموده است از جمله در آیات 67 تا 74 سوره بقره؛ «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً ...» قساوت در آیه شریفه، اشاره به لجاجتهای قوم بنى اسرائیل در جریان ذبح گاوی بود که خدای متعال جهت روشن شدن حقیقت امر در قتل شخصی از بنى اسرائیل، دستور داده بود. خداوند با برشمردن روی گردانی متعدد قوم بنی اسرائیل از ایمان به خدا پس از دین معجزات الهی، این رفتار آنها را از ریشه های قساوت قلب بیان فرموده است که در این نوشتار با توجه به تفسیر آیت الله جوادی آملی بدان اشاره خواهد شد.
قساوت قلب، سرانجام حسگرایان
آیت الله جوادی آملی در تفسیر آیه 74 سوره بقره که خداوند خطاب به بنی اسرائیل می فرماید:" ثمّ قست قلوبکم من بعد ذلک" تأکید می کند:.. بنیاسرائیل در اثر أصالة الحس اندیشی هر معجزهای از معجزات الهی را که میدیدند مادامی که آن معجزه در حس اینها حضور داشت آرام بودند همین که از حسّ اینها غیبت میکرد و باید جای استنباط عقل باشد این قدرت را نداشتند که استنباط عقلی کنند لذا همان آن، به کفر و نفاق درونی گرایش پیدا میکردند، لذا خدای سبحان فرمود: با مشاهده این همه آیات بیّنه بعد قلب شما قسی شد، ?ثمّ قست قلوبکم من بعد ذلک?
وی با اشاره به کلام پایانی این آیه افزود: در پایان همین آیه ?ثمّ قست قلوبکم? میفرماید: ?وماالله بغافل عمّا تعملون?؛ خدا غافل نیست، یعنی کار شما روی غفلت است. خب چطور قساوت قلب، شما را گرفت؟ برای اینکه قلبی که معجزه بیّنه را ببیند و بعد از او اعراض کند، گرفتار قساوت می شود...
مراحل سیر نزولی انسان تبهکار
آیت الله جوادی آملی در تفسیر ادامه آیه، به سنگ شدن قلب قسی اشاره کرده و می گوید: ... تمام تلاشها و کوششهای خدای سبحان برای آن است که آن نیروی ادراکی را تقویت کند و اگر کسی نیروی ادراکیش را تقویت کرد که با فرشتگان محشور می شود و اگر تضعیف کرد اوایل در حد حیوانات است، بعد در اواسط امر، از حیوانات پستتر است، در اواخر امر در حدّ سنگ است و در آن نهایت امر از سنگ سختتر.
این مراحل چهارگانه را قرآن بیان کرده، گاهی می فرماید: ?کالأنعام? است یا ?کأنه حمر مستنفره? است و گاهی می فرماید ?بل هم أضّل? گاهی میفرماید ?فهی کالحجارة? گاهی می فرماید ?أو أشدّ قسوةً?. این مراحل چهارگانه نزول برای آن است که انسان اگر نخواهد آن عقل را تقویت کند دائماً در تنزّل است تا به جایی که از سنگ هم سخت تر می شود.
دلهای سختتر از سنگ
... اینکه فرمود: ?فهی کالحجارة أو أشدّ قسوةً? این را مستدل می کند، چطور بعضی از دلها مثل سنگاند، بعضی از دلها از سنگ سخت ترند. برای اینکه ثابت کند بعضی از دلها از سنگ سخت ترند، می فرماید که حجاره، بسیاری از اینها پر برکتند: ?و إنّ من الحجارة لما یتفجّر منه الأنهار?؛ بعضی از سنگها هستند که در دل کوهاند و نهر از آنها منفجر می شود، آب فراوانی از آنها می جوشد که نهر را تشکیل می دهد.
?و إن منها لما یشقق فیخرج منه الماء?؛ بعضی از حجاره هستند که در حد انفجار نیستند، در حد انشقاقاند، آب کمتری از آنها می جوشد، می شوند چشمه. آنها که ظرفیت بیشتری دارند در حد انفجارند، نهر از آنها می جوشد، آنها که جوشش کمتری دارند، در حد انشقاقاند چشمه از آنها میجوشد. ?وإن منها لما یشقق فیخرج منه الماء وإن منها لما یهبط من خشیة الله?؛ بعضی از سنگها هستند که از ترس خدای سبحان سقوط می کنند، از جایی به جای دیگر هبوط می کنند. و انسانی که نصیحت در او اثر نکند از سنگ هم سختتر است.
اما اینکه فرمود: ?و إنّ من الحجارة لما یتفجّر منه الأنهار? این خب روشن است، فراوان دیدند، نهرهایی که از دل سنگهای کوه منفجراً بیرون میآید و امّا آن سنگی که منشق میشود، آب از آن میجوشد آن را مشاهده کردند که ?إضرب بعصاک الحجر فانفجرت منه اثنتا عشرة عیناً قد علم کلّ أُناس مشربهم? آن را هم دیدند که از سنگ آب می جوشد یا از سنگهای چشمه? آبی هم مشاهده میکنند که در اثر انفجار، انشقاق، آب می جوشد. و امّا آن سنگی که از خشیت خدا هبوط کند، آن را هم احیاناً در جریان ?فلمّا تجلّی ربّه للجبل جعله دکّاً وخرّ موسى صعقاً? آن را هم مشاهده کردند که با تجلّی حق، این سنگ سقوط کرده است.
قساوت شدید قلب بعد از مشاهده بیّنه الهی
آیت الله جوادی آملی در بخش دیگری از درس تفسیر خود در باب چگونگی قساوت قلب تأکید می کند: .... قبل از نازل شدن یک آیه، شقاوت درونی أشقیا ظهور نکرده است وقتی آیات الهی که غذای روح است نازل شد عدّه ای این غذا را تناول کردند و فربه شدند، عدّه ای در برابر این غذا ایستادگی کردند عکس العمل نشان دادند درد آنها افزوده می شود. فرمود: ?لایزید الظّالمین إلاّ خساراً? نه این که خدای سبحان درد بفرستد مرض و خسارت بفرستد، مثل اینکه شما در برابر یک عده واردین یک طبق گلابی اهدا میکنید شما کاری جز احسان ندارید امّا آنکه به همراه خود مرض آورده است از تناول گلابی شما، دردش بیشتر می شود نه اینکه شما او را مریض کردید، او نتوانست عطیّه شما را هضم کند و گرنه شما عطا فرستادید.
فرمود: ما عطا فرستادیم، ما رحمت فرستادیم یک عدّه ای در برابر این رحمت، دردشان افزوده میشود ?و لایزید الظالمین إلاّ خساراً? اگر بخواهند خسارت نبینند به این قرآن عمل کنند، نه اینکه ما کسی را خاسر کردیم و خسارت فرستادیم و مانند آن، در برابر این آیه بیّنه بنیاسرائیل خسارت دیدند...
چگونگی قساوت و انشراح قلب آدمی
این مفسر قرآن تأکید می کند: ...اینکه خدای سبحان فرمود: قلب شما قسی شد لذا سخن در آن اثر نمیکند. منشاء قساوت قلب را هم گناه میداند که گناه، دل را قسی میکند گاهی دل بسته میشود و تنها چیزی که دل را میبندد و قفل میکند، نه میگذارد آن جوشش درونی دهن باز کند بیرون بیاید، نه آن کوشش بیرونی به درون راه پیدا کند، همان گناه است.
اگر در دل قفل شد نه از درون آب میجوشد، نه از بیرون اثری در درون راه پیدا میکند. اگر به وسیله یک سلسله مواد رسوبی تمام این لایههای سنگ بسته شد دیگر نه جا برای نفوذ آب است از درون، نه برای نفوذ آب از بیرون اثری است. خدای سبحان میفرماید: دلهای بعضیها قفل شد وقتی دل قفل شد نه از درون برکت میجوشد نه از بیرون خیرات نفوذ میکند.
دلهای مختوم و عدم توفیق توبه
آیت الله جوادی آملی در بخشی دیگر از تفسیر آیه 74 بقره، به آیه 24 سوره محمد اشاره کرده و می گوید: آیه 24 این است ?أفلا یتدبّرون القرآن أم علی قلوب اقفالها? ؛ اینها چرا در قرآن تدبّر نمیکنند؟ سرّ اینکه در قرآن تدبر نمیکنند این است که دلهای اینها قفل شده است... دلهای بعضیها مختوم است، مهر شده است. خب ختم و مهر کردن بعد از پایان نامه است، اگر یک نامهای به پایان رسید و جایی برای نوشتن جدید نیست. آنگاه امضاء میکنند. دل اگر با گناه پر شد و تمام صفحه نورانی دل را گناه سیاه کرد تا به پایان صفحه رسید جایی برای یک سطر، ولو توبه باشد نمانده است آنگاه آن صفحه دل را مهر میکنند...
وی در ادامه تصریح می کند: اگر بعضی از دلها مقداری گناه کردند ولی راه توبه را باز گذاشتند معلوم میشود صفحه دل تا پایانش سیاه نشده و هنور چند سطر سفید هست، اینجا جای ختم و مهر نیست، این دل باز است راه توبه باز است. ولی اگر به پایان برسد جای امضاء کردن و مهر کردن است. اگر دل مهر شد دیگر نه چیزی میتوان بر آن افزود نه چیزی میتوان از آن کم کرد. اینها کسانی هستند که خودشان به پیامبرشان میگویند ?سَوَاءٌ عَلَیْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُن مِّنَ الْوَاعِظِینَ? خدای سبحان هم درباره اینها میفرماید: ?سواءٌ علیهم ءأنذرتهم أم لم تنذرهم لایؤمنون? اینها مختوم القلبند.
آیت الله جوادی آملی با اشاره به اینکه ترک گناه تنها راه تهذیب نفس، است، تأکید می کند:... این گناه است که در دل را میبندد و گرنه آن خدای سبحان که مقلب القلوب است، دائم الفیض علی البریة است. گناه، دل را میبندد نه انسان میتواند از آن اوصاف بد گذشته نجات پیدا کند نه میتواند یک فیض جدیدی را کسب کند پس گناه است که دل را میبندد.
کلید قلبها به دست خدای سبحان
وی در ادامه یادآور می شود: ... گرچه گناه را انسان میکند امّا مقلب القلوب خداست، کلید دل به دست خداست. اگر کسی گناه کرد او دل را یا ختم میکند یا قفل میکند... پس اینچنین نیست که انسان بخواهد قلب خود را سخت کند و بشود مقلّب القلب. مقلب القلوب دیگری است. انسان اگر گناه کرد، کسی که کلید به دست اوست در دل را قفل میکند. چه اینکه اگر اطاعت کرد کسی که کلیددار دل است در دل را باز میکند به نام شرح صدر این شرح صدر یعنی گسترش دادن دل، خب این دل را باز میکند از حالت جامد بودن منشور میکند، در میآورد از قبض به بسط میآورد، او قابض است، او باسط است...
آیت الله جوادی آملی در بخشی دیگر از تفسیر آیه 74 سوره بقره تأکید می کند: ... معنای اینکه فرمود: ما قلب اینها را قسی کردیم این نیست که ما واقعاً به قلب اینها قساوت دادیم، بلکه معنایش آن است که ما به اینها طهارت ندادیم ما به اینها توفیق ندادیم، ما اینها را به حال خودشان رها کردیم کسی را که خدا به حالش رها کند او گرفتار قساوت قلب می شود.
به گزارش بولتن نیوز از خبرگزاری مهر: آیت الله جوادی آملی کثرت گناه را موجب قساوت قلب خواند و با بیان اینکه قلبی که معجزه بیّنه را ببیند و بعد از او اعراض کند، گرفتار قساوت می شود، به تشریح مراحل چهارگانه قساوت قلب پرداخت.
ریشه لغوی قساوت
قساوت در زبان عربی از ریشه «قسی» و«قسوه» است که در لغت به معنی خشونت و نفوذ ناپذیری است؛ لذا به سنگهای خشن و سخت، «قسی» می گویند و در اصطلاح قرآنی به قلبهایی که در برابر حق، تواضع، خشوع و انعطافى نداشته باشد
و نور هدایت در آن نفوذ نمى کند، «قاسیه» می گویند و در فارسی از آن به «سنگدلی» تعبیر شده که در مقابل «نرم دلی» قرار گرفته است.
کلمه «قساوت» در قرآن، هفت مرتبه به کار رفته است و بر اساس آیات قرآن جهل و غفلت، رویگردانی از یاد خدا، گناه، دلمردگی، از روی لجاجت چشم فروبستن بر نشانه های الهی از جمله عوامل قساوت قلب شمرده شده است.
کاهش روزی از آثار قساوت قلب
بر اساس آیه 124 سوره طه کاهش روزی از آثار قساوت قلب است «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَإِنَّ لَهُ مَعیشَةً ضَنْکاً وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى» یعنی : «و هر کس از یاد من روى گردان شود، زندگى تنگى خواهد داشت و روز قیامت، او را نابینا محشور میکنیم».
بر اساس این آیه، کسانی که رابطه خود را با خدا قطع کرده اند، به جز دنیا، چیزی ندارند که بتواند مایه امید آنها باشد، و با تمام تلاشی که در امر توسعه زندگی دنیوی خود انجام می دهند، به اندوخته های خود قانع نگشته و راضی نمی شوند؛ لذا با ولع بیشتری برای رسیدن به چیزی که آنها را به آرامش برساند، تلاش می کنند، ولی هرگز پایانی برای آن متصوّر نیست؛ پس چنین افرادی دائما در فقر و تنگى بسر مىبرند و با وجود اموال زیاد، روزی بسیار اندکی دارند.
خداوند در قرآن در بیانهای مختلف به ریشه قساوت قلب انسان اشاره فرموده است از جمله در آیات 67 تا 74 سوره بقره؛ «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً ...» قساوت در آیه شریفه، اشاره به لجاجتهای قوم بنى اسرائیل در جریان ذبح گاوی بود که خدای متعال جهت روشن شدن حقیقت امر در قتل شخصی از بنى اسرائیل، دستور داده بود. خداوند با برشمردن روی گردانی متعدد قوم بنی اسرائیل از ایمان به خدا پس از دین معجزات الهی، این رفتار آنها را از ریشه های قساوت قلب بیان فرموده است که در این نوشتار با توجه به تفسیر آیت الله جوادی آملی بدان اشاره خواهد شد.
قساوت قلب، سرانجام حسگرایان
آیت الله جوادی آملی در تفسیر آیه 74 سوره بقره که خداوند خطاب به بنی اسرائیل می فرماید:" ثمّ قست قلوبکم من بعد ذلک" تأکید می کند:.. بنیاسرائیل در اثر أصالة الحس اندیشی هر معجزهای از معجزات الهی را که میدیدند مادامی که آن معجزه در حس اینها حضور داشت آرام بودند همین که از حسّ اینها غیبت میکرد و باید جای استنباط عقل باشد این قدرت را نداشتند که استنباط عقلی کنند لذا همان آن، به کفر و نفاق درونی گرایش پیدا میکردند، لذا خدای سبحان فرمود: با مشاهده این همه آیات بیّنه بعد قلب شما قسی شد، ?ثمّ قست قلوبکم من بعد ذلک?
وی با اشاره به کلام پایانی این آیه افزود: در پایان همین آیه ?ثمّ قست قلوبکم? میفرماید: ?وماالله بغافل عمّا تعملون?؛ خدا غافل نیست، یعنی کار شما روی غفلت است. خب چطور قساوت قلب، شما را گرفت؟ برای اینکه قلبی که معجزه بیّنه را ببیند و بعد از او اعراض کند، گرفتار قساوت می شود...
مراحل سیر نزولی انسان تبهکار
آیت الله جوادی آملی در تفسیر ادامه آیه، به سنگ شدن قلب قسی اشاره کرده و می گوید: ... تمام تلاشها و کوششهای خدای سبحان برای آن است که آن نیروی ادراکی را تقویت کند و اگر کسی نیروی ادراکیش را تقویت کرد که با فرشتگان محشور می شود و اگر تضعیف کرد اوایل در حد حیوانات است، بعد در اواسط امر، از حیوانات پستتر است، در اواخر امر در حدّ سنگ است و در آن نهایت امر از سنگ سختتر.
این مراحل چهارگانه را قرآن بیان کرده، گاهی می فرماید: ?کالأنعام? است یا ?کأنه حمر مستنفره? است و گاهی می فرماید ?بل هم أضّل? گاهی میفرماید ?فهی کالحجارة? گاهی می فرماید ?أو أشدّ قسوةً?. این مراحل چهارگانه نزول برای آن است که انسان اگر نخواهد آن عقل را تقویت کند دائماً در تنزّل است تا به جایی که از سنگ هم سخت تر می شود.
دلهای سختتر از سنگ
... اینکه فرمود: ?فهی کالحجارة أو أشدّ قسوةً? این را مستدل می کند، چطور بعضی از دلها مثل سنگاند، بعضی از دلها از سنگ سخت ترند. برای اینکه ثابت کند بعضی از دلها از سنگ سخت ترند، می فرماید که حجاره، بسیاری از اینها پر برکتند: ?و إنّ من الحجارة لما یتفجّر منه الأنهار?؛ بعضی از سنگها هستند که در دل کوهاند و نهر از آنها منفجر می شود، آب فراوانی از آنها می جوشد که نهر را تشکیل می دهد.
?و إن منها لما یشقق فیخرج منه الماء?؛ بعضی از حجاره هستند که در حد انفجار نیستند، در حد انشقاقاند، آب کمتری از آنها می جوشد، می شوند چشمه. آنها که ظرفیت بیشتری دارند در حد انفجارند، نهر از آنها می جوشد، آنها که جوشش کمتری دارند، در حد انشقاقاند چشمه از آنها میجوشد. ?وإن منها لما یشقق فیخرج منه الماء وإن منها لما یهبط من خشیة الله?؛ بعضی از سنگها هستند که از ترس خدای سبحان سقوط می کنند، از جایی به جای دیگر هبوط می کنند. و انسانی که نصیحت در او اثر نکند از سنگ هم سختتر است.
اما اینکه فرمود: ?و إنّ من الحجارة لما یتفجّر منه الأنهار? این خب روشن است، فراوان دیدند، نهرهایی که از دل سنگهای کوه منفجراً بیرون میآید و امّا آن سنگی که منشق میشود، آب از آن میجوشد آن را مشاهده کردند که ?إضرب بعصاک الحجر فانفجرت منه اثنتا عشرة عیناً قد علم کلّ أُناس مشربهم? آن را هم دیدند که از سنگ آب می جوشد یا از سنگهای چشمه? آبی هم مشاهده میکنند که در اثر انفجار، انشقاق، آب می جوشد. و امّا آن سنگی که از خشیت خدا هبوط کند، آن را هم احیاناً در جریان ?فلمّا تجلّی ربّه للجبل جعله دکّاً وخرّ موسى صعقاً? آن را هم مشاهده کردند که با تجلّی حق، این سنگ سقوط کرده است.
قساوت شدید قلب بعد از مشاهده بیّنه الهی
آیت الله جوادی آملی در بخش دیگری از درس تفسیر خود در باب چگونگی قساوت قلب تأکید می کند: .... قبل از نازل شدن یک آیه، شقاوت درونی أشقیا ظهور نکرده است وقتی آیات الهی که غذای روح است نازل شد عدّه ای این غذا را تناول کردند و فربه شدند، عدّه ای در برابر این غذا ایستادگی کردند عکس العمل نشان دادند درد آنها افزوده می شود. فرمود: ?لایزید الظّالمین إلاّ خساراً? نه این که خدای سبحان درد بفرستد مرض و خسارت بفرستد، مثل اینکه شما در برابر یک عده واردین یک طبق گلابی اهدا میکنید شما کاری جز احسان ندارید امّا آنکه به همراه خود مرض آورده است از تناول گلابی شما، دردش بیشتر می شود نه اینکه شما او را مریض کردید، او نتوانست عطیّه شما را هضم کند و گرنه شما عطا فرستادید.
فرمود: ما عطا فرستادیم، ما رحمت فرستادیم یک عدّه ای در برابر این رحمت، دردشان افزوده میشود ?و لایزید الظالمین إلاّ خساراً? اگر بخواهند خسارت نبینند به این قرآن عمل کنند، نه اینکه ما کسی را خاسر کردیم و خسارت فرستادیم و مانند آن، در برابر این آیه بیّنه بنیاسرائیل خسارت دیدند...
چگونگی قساوت و انشراح قلب آدمی
این مفسر قرآن تأکید می کند: ...اینکه خدای سبحان فرمود: قلب شما قسی شد لذا سخن در آن اثر نمیکند. منشاء قساوت قلب را هم گناه میداند که گناه، دل را قسی میکند گاهی دل بسته میشود و تنها چیزی که دل را میبندد و قفل میکند، نه میگذارد آن جوشش درونی دهن باز کند بیرون بیاید، نه آن کوشش بیرونی به درون راه پیدا کند، همان گناه است.
اگر در دل قفل شد نه از درون آب میجوشد، نه از بیرون اثری در درون راه پیدا میکند. اگر به وسیله یک سلسله مواد رسوبی تمام این لایههای سنگ بسته شد دیگر نه جا برای نفوذ آب است از درون، نه برای نفوذ آب از بیرون اثری است. خدای سبحان میفرماید: دلهای بعضیها قفل شد وقتی دل قفل شد نه از درون برکت میجوشد نه از بیرون خیرات نفوذ میکند.
دلهای مختوم و عدم توفیق توبه
آیت الله جوادی آملی در بخشی دیگر از تفسیر آیه 74 بقره، به آیه 24 سوره محمد اشاره کرده و می گوید: آیه 24 این است ?أفلا یتدبّرون القرآن أم علی قلوب اقفالها? ؛ اینها چرا در قرآن تدبّر نمیکنند؟ سرّ اینکه در قرآن تدبر نمیکنند این است که دلهای اینها قفل شده است... دلهای بعضیها مختوم است، مهر شده است. خب ختم و مهر کردن بعد از پایان نامه است، اگر یک نامهای به پایان رسید و جایی برای نوشتن جدید نیست. آنگاه امضاء میکنند. دل اگر با گناه پر شد و تمام صفحه نورانی دل را گناه سیاه کرد تا به پایان صفحه رسید جایی برای یک سطر، ولو توبه باشد نمانده است آنگاه آن صفحه دل را مهر میکنند...
وی در ادامه تصریح می کند: اگر بعضی از دلها مقداری گناه کردند ولی راه توبه را باز گذاشتند معلوم میشود صفحه دل تا پایانش سیاه نشده و هنور چند سطر سفید هست، اینجا جای ختم و مهر نیست، این دل باز است راه توبه باز است. ولی اگر به پایان برسد جای امضاء کردن و مهر کردن است. اگر دل مهر شد دیگر نه چیزی میتوان بر آن افزود نه چیزی میتوان از آن کم کرد. اینها کسانی هستند که خودشان به پیامبرشان میگویند ?سَوَاءٌ عَلَیْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُن مِّنَ الْوَاعِظِینَ? خدای سبحان هم درباره اینها میفرماید: ?سواءٌ علیهم ءأنذرتهم أم لم تنذرهم لایؤمنون? اینها مختوم القلبند.
آیت الله جوادی آملی با اشاره به اینکه ترک گناه تنها راه تهذیب نفس، است، تأکید می کند:... این گناه است که در دل را میبندد و گرنه آن خدای سبحان که مقلب القلوب است، دائم الفیض علی البریة است. گناه، دل را میبندد نه انسان میتواند از آن اوصاف بد گذشته نجات پیدا کند نه میتواند یک فیض جدیدی را کسب کند پس گناه است که دل را میبندد.
کلید قلبها به دست خدای سبحان
وی در ادامه یادآور می شود: ... گرچه گناه را انسان میکند امّا مقلب القلوب خداست، کلید دل به دست خداست. اگر کسی گناه کرد او دل را یا ختم میکند یا قفل میکند... پس اینچنین نیست که انسان بخواهد قلب خود را سخت کند و بشود مقلّب القلب. مقلب القلوب دیگری است. انسان اگر گناه کرد، کسی که کلید به دست اوست در دل را قفل میکند. چه اینکه اگر اطاعت کرد کسی که کلیددار دل است در دل را باز میکند به نام شرح صدر این شرح صدر یعنی گسترش دادن دل، خب این دل را باز میکند از حالت جامد بودن منشور میکند، در میآورد از قبض به بسط میآورد، او قابض است، او باسط است...
آیت الله جوادی آملی در بخشی دیگر از تفسیر آیه 74 سوره بقره تأکید می کند: ... معنای اینکه فرمود: ما قلب اینها را قسی کردیم این نیست که ما واقعاً به قلب اینها قساوت دادیم، بلکه معنایش آن است که ما به اینها طهارت ندادیم ما به اینها توفیق ندادیم، ما اینها را به حال خودشان رها کردیم کسی را که خدا به حالش رها کند او گرفتار قساوت قلب می شود.
از زمان خلقت آدم ابوالبشر تاکنون همواره دو جریان حقّ و باطل به موازات هم پیشرفته و کره خاک هیچگاه از مصاف این دو جریان خالى نبوده است. پیروان هر یک از حقمداران گذشته، همواره بسترسازان حقگرایان آینده بودهاند و حق گرایان آینده تداومبخشان راه حقپرستان گذشته. وضعیت باطلپیشهگان و دورافتادگان از صراط مستقیم نیز بر همین منوال بوده است.
در این میان ارتباط حجتهاى الهى در تداومبخشیدن به مسیر صحیح هدایت و سعادت بشر بسیار عمیقتر و محکمتر بوده است؛ چرا که هر نبىّ و ولىّ الهى با در نظر گرفتن شرایط عصرى که در آن به سر مىبرد راه انبیا و اولیاى الهى پیش از خود را تداوم مىبخشد. به عبارت دیگر همه انبیا و اولیاى الهى چراغهاى نورانى هدایتند؛ منتهى هر کدام متناسب با شرایط زمانى و مکانى خود به نور افشانى مىپردازند.
در فرهنگ اسلامى ائمه اطهار (ع) به عنوان جانشینان پیامبر اسلام (ص) همگى نور واحدند و هدف مشترکى را دنبال مىکنند. وجود هر یک از آنان همانند یک مشعل روشن یا عَلَم سرافراز، مسیر صحیح و کامل هدایت را به بندگان خدا نشان مىدهند و آنان را از گرفتار شدن به ضلالت و گمراهى باز مىدارند. با این همه ارتباط و پیوستگى بعضى از آنها با همدیگر از ویژگى و خصوصیتى برخوردار است که از بررسى این گونه از پیوندها مىتوان با مراحل گوناگون چگونگى تداوم مبارزه حقّ و باطل و سرنوشت نهایى این مبارزات و همینطور با بخشى از ریزهکاریهاى دقیق سنتهاى الهى و روند تحقق نهایى اهداف حیاتبخش انبیا و اولیاى الهى آشنا شد.
بدون تردید پیوستگى و ارتباط امام حسین (ع) با آخرین حجت الهى حضرت بقیةاللّه(ع) بسیار بارز و در خور تعمّق است؛ چرا که با بررسى ابعاد مختلف پیوند این دو حجّت الهى بهخوبى چگونگى فراهم شدن بستر حاکمیّت احکام و ارزشهاى الهى در سرتاسر عالم مشخص مىشود. این نوشته در پى آن است که برخى از پیوستگیهاى حضرت سیدالشهداء(ع) با موعود بزرگ جهانى حضرت مهدى (ع) را روشن سازد.
الف) امام مهدى (ع) از تبار امام حسین(ع)
در مجموعه روایات منقول از پیامبراکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) بارها تصریح شده است که منجى عالم بشریت حضرت مهدى(ع) از نسل امام حسین(ع) است. از جمله روایت شده است که پیامبراکرم(ص) در یکى از روزهاى آخر عمر مبارکشان در حالى که دستشان را به شانه امام حسین(ع) گذاشته بودند خطاب به دختر بزرگوارشان حضرت زهرا(ع) فرمودند:
مهدى این امت از نسل این فرزندم است. دنیا به پایان نخواهد رسید مگر اینکه مردى از اولاد حسین(ع) قیام کرده جهان را باعدل و داد پر سازد...1
ایشان در جاى دیگر در ضمن معرفى ائمه اطهار(ع) مىفرمایند:
امامان بعد از من دوازده نفرند که نُه نفر از آنها از تبار فرزندم حسین(ع) است که نهمین نفرشان قائم است این دوازده تن اهل بیت و عترت من هستند. گوشت آنها گوشت من و خون آنها از خون من است.2
امیر مؤمنان علىبنابىطالب(ع) روزى به حضرت اباعبداللّه(ع) فرمودند:
نهمین فرزند تو اى حسین، قائم آلمحمّد(ص) است او دین خدا را آشکار ساخته وعدالت را در سرتاسر زمین حاکمیّت خواهد بخشید...3
در این باره خود امام حسین(ع) نیز مىفرمایند:
نهمین فرزند من، قائم به حقّ است خداوند به وسیله او زمین مرده را دوباره زنده خواهد ساخت و دین را حاکمیّت خواهد بخشید. او حق را برخلاف میل مشرکان و دشمنان احقاق خواهد کرد.4
ب) تحقق اهداف عاشورا با قیام مهدى (ع)
امام حسین(ع) با هدف زنده ساختن احکام قرآن و سنّت پیامبر اکرم (ص) و از بین بردن بدعتهایى که در نتیجه حاکمیت بنى امیّه در دین ایجاد شده بود قیام کردند و در طول مسیر مدینه تا کربلا ضمن اشاره به انگیزه قیام شان فرمودند:
من به منظور ایجاد اصلاح در امّت جدم رسول خدا (ص) قیام کردهام مىخواهم امر به معروف و نهى از منکر کنم و به همان سیره و شیوه مرسوم جدّم پیامبراکرم(ص) و پدرم علىبنابىطالب(ع) عمل مىکنم.5
آن حضرت در نامهاى به بزرگان قبایل بصره تصریح مىکنند:
من شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبرش دعوت مىکنم. در شرایطى که اکنون ما زندگى مىکنیم سنت رسول خدا(ص) از بین رفته و به جاى آن بدعت و احکام و ارزشهاى غیر اسلامى نشسته است مرا بپذیرید و به یارى من برخیزید. شما را به راه ارشاد و رستگارى هدایت خواهم کرد.6
از مجموعه این گونه ازسخنان امام حسین (ع) اهداف والاى نهضت عاشورا بهخوبى روشن مىشود که احیاى قرآن، احیاى سنت نبوى و سیره علوى، از بین بردن کجرویها، حاکم ساختن حق، حاکمیّت بخشیدن به حقپرستان، از بین بردن سلطه استبدادى حکومت ستمگران، تأمین قسط و عدل در عرصههاى اجتماعى و اقتصادى و... از جمله آنهاست.
از طرف دیگر وقتى اهداف قیام منجى عالم بشریت و ویژگیهاى حکومت جهانى آن حضرت را مورد بررسى قرار مىدهیم همین اهداف و انگیزهها حتى با تعابیر مشابه با تعابیر بهکار رفته در مورد نهضت حسینى قابل مشاهده است.
حضرت على بن ابیطالب(ع) در توصیف سیره حکومتى امام مهدى(ع) مىفرمایند:
هنگامى که دیگران هواى نفس را بر هدایت مقدم بدارند او [مهدى موعود (ع)] امیال نفسانى را به هدایت بر مىگرداند و در شرایطى که دیگران قرآن را با رأى خود تفسیر و تأویل خواهند کرد او آراء و عقاید را به قرآن باز مىگرداند. او به مردم نشان خواهد داد که چگونه مىتوان به سیره نیکوى عدالت رفتار کرد و او تعالیم فراموش شده قرآن و سیره نبوى را زنده خواهد ساخت.7
امام باقر(ع) در روایتى مىفرمایند:
قائم آل محمّد(ص) مردم را به سوى کتاب خدا، سنّت پیامبر(ص) و ولایت على بن ابى طالب (ع) و بیزارى از دشمنان آنان دعوت خواهد کرد.8
امام صادق (ع) مىفرمایند:
حضرت مهدى(ع) تمام بدعتهاى ایجاد شده در دین را در سرتاسر جهان از بین خواهد برد و در مقابل، تکتک سنتهاى نبوى را به اجرا در خواهد آورد.9
آن حضرت در جاى دیگر ضمن تصریح به این حقیقت که امام مهدى(ع) بر طبق سیره و روش رسول اکرم(ص) عمل خواهد کرد؛ درباره اصلاحات انجام شده توسط آن حضرت چنین مىفرماید:
قائم آل محمّد(ص) به همان شیوهاى که پیامبر اکرم(ص) رفتار مىکردند رفتار خواهد کرد آنچه از نشانه و ارزشها و شیوههاى جاهلیت که باقى ماندهاند از میان برمىدارد و پس از ریشه کن کردن بدعتها احکام اسلام را از نو حاکمیّت مىبخشد.10
امام صادق(ع) در زمینه نوع قضاوت و داورى و برخورد آن حضرت با ظلم و ستم نیز مىفرمایند:
چون قائم ما قیام کنند در بین مردم به عدالت داورى خواهند کرد و در زمان او بساط ستم و بیداد از روى زمین جمع خواهد شد و راهها امن شده... و هر صاحب حقّى به حقّ خود دست خواهد یافت و احکام و ارزشهاى حیاتبخش دینى در سرتاسر جامعه حاکمیّت پیدا خواهد کرد.11
نتیجه آن که علاوه بر مشترک بودن اهداف نهضت عاشورا با قیام امام مهدى(ع) در زمان حکومت جهانى حضرت ولى عصر (ع) بذرها و نهالهاى غرس شده در جریان قیام کربلا به بار خواهد نشست و به برکت آن، جهان پر از عدل و داد خواهد شد و تمام اهداف انبیاى الهى از آدم تا خاتم تحقق خواهد یافت و بشر طعم واقعى صلح و امنیّت و سعادت را خواهد چشید.
ج) مهدى(ع) منتقم خون امام حسین(ع)
یکى از القاب حضرت مهدى(ع) منتقم است. در توضیح علّت برگزیده شدن این لقب بر آن حضرت مطالب زیادى در سخنان اهل بیت(ع) وارد شده است. از جمله در روایتى که از امام محمّدباقر(ع) نقل شده، وقتى از آن حضرت سؤال مىکنند که چرا فقط به آخرین حجّت الهى قائم گفته مىشود؟ آن حضرت در پاسخ مىفرمایند:
چون در آن ساعتى که دشمنان، جدّم امام حسین(ع) را به قتل رساندند فرشتگان با ناراحتى در حالى که ناله سرداده بودند عرض کردند پروردگارا! آیا از کسانى که برگزیده و فرزند برگزیده تو را ناجوانمردانه شهید کردند در مىگذرى؟ در جواب آنها خداوند به آنان وحى فرستاد که: اى فرشتگان من! سوگند به عزّت و جلالم از آنان انتقام خواهم گرفت هرچند بعد از مدّت زمان زیادى. آن گاه خداوند متعال نور و شبح فرزندان امامحسین(ع) را به آنان نشان داد و پس از اشاره به یکى از آنان که در حال قیام بود فرمود: با این قائم از دشمنان حسین(ع) انتقام خواهم گرفت.12
در تفسیر آیه «وَمَنْ قُتِلَ مظلوماً فقد جَعَلْنا لِوَلیّه سلطاناً...؛ هر کس مظلومانه کشته شود ما براى ولى او تسلطى بر ظالم قرار مىدهیم»...13 از امام صادق (ع) روایت شده است که:
مراد از مظلوم در این آیه، حضرت امام حسین(ع) است که مظلوم کشته شد و منظور «جَعَلنا لِوَلیِّه سلطانا» امام مهدى(ع) است14
امامباقر(ع) نیز تصریح مىکنند:
ما اولیاى دم امام حسین(ع) هستیم. هنگامى که قائم ماقیام کنند پىگیرى خون امام حسین(ع) خواهد کرد.15
در دعاى ندبه نیز به این حقیقت با این تعبیر تصریح شده است:
أینَ الطالِبُ بِدَمِ المَقتولِ بِکَربَلا.
کجاست آن عزیزى که پس از ظهورش خون شهید مظلوم کربلا را از دشمنان باز پس خواهد گرفت...16
همچنین روایت شده است که حضرت مهدى(ع) پس از ظهور بین رکن و مقام براى مردم خطبه خواهد خواند و در مهمترین قسمت خطبه به صورت مکرر با نهایت اندوه و تأثر شهادت مظلومانه امام حسین(ع) را مورد اشاره قرار خواهد داد از جمله خواهد فرمود:
اى مردم جهان! منم امام قائم. منم شمشیر انتقام الهى که همه ستمگران را به سزاى اعمالشان خواهم رساند و حقّ مظلومان را از آنها پس خواهم گرفت. اى اهل عالم! جدّم حسین بن على(ع) را تشنه به شهادت رساندند و بدن مبارک او را عریان در روى خاکها رها کردند. دشمنان از روى کینه توزى جدم حسین(ع) را ناجوانمردانه کشتند...17
در حقیقت با این گونه از عبارات نوید انتقام خون به ناحق ریخته امام حسین(ع) را به جهانیان خبر مىدهد...
و هم چنین به دلالت روایات فراوانى شعار یاران امام مهدى(ع) پس از ظهور این جمله بسیار الهامبخش است:
یالثارات الحُسَین(ع)18.
اى بازخواست کنندگان خون حسین(ع).
این جمله اشاره به این معنا دارد که هنگام انتقام خون پاک امام حسین(ع) فرارسیده است کسانى که مىخواهند از دشمنان آن حضرت انتقام خون بهناحقّ ریخته حجّت الهى را بگیرند مهیا شوند.
د) مهدى(ع) همیشه به یاد حسین(ع)
از آنجا که امام حسین(ع) با تمام وجود همه توانمندیها و سرمایههاى خود را ایثار کرد تا اسلام را از خطر اساسى برهاند؛ آخرین حجت الهى نیز تصریح دارند که همواره به یاد ایثارگرى و فداکاریهاى آن حضرت هستند و شب و روز با یادآورى مصیبتهایى که بر ایشان روا داشته شد خون گریه مىکنند.
در بخشى از زیارت «ناحیه مقدسه» در این باره مىخوانیم:
...اگر روزگار وقت زندگى مرا از تو [اى حسین(ع) [به تأخیر انداخت و یارى و نصرت تو در کربلا در روز عاشورا نصیب من نشد، اینک من هر آینه صبح و شام به یاد مصیبتهاى تو ندبه مىکنم و به جاى اشک بر تو خون گریه مىکنم...
بدون تردید این قبیل از تعابیر نهایت محبّت و دلبستگى حضرت مهدى(ع) رابه سیّد الشهداء (ع) نشان مىدهد و ضرورت زنده نگه داشتن خاطره اباعبداللّه (ع) از جمله از طریق عزادارى براى آن حضرت را مورد تأکید قرار داده و عمق فاجعه کربلا و جنایت بنى امیه به اسلام و انسانیت را افشا مىکند.
حتى این به یاد امام حسین(ع) بودن در عملکرد سایر ائمه اطهار(ع) نیز به چشم مىخورد؛ یعنى آنها نیز در مواقع اشاره به فداکاریها و مظلومیتهاى امام حسین(ع) به گونهاى موضوع امام مهدى (ع) را مورد تأکید قرار دادهاند به عنوان مثال در دعاى ندبه امام صادق(ع) یاد سیّد الشهداء (ع) به همراه امام مهدى(ع) گرامى داشته شده است. در حقیقت شکایت شهادت جانگداز حضرت امام حسین(ع) به ساحت مقدّس حضرت بقیةاللّه(ع) شده است ودرخواست مىشود که به عنایت خداوند متعال هر چه زودتر زمینه ظهور فراهم شود بلکه هر چه زودتر مهدى موعود(ع) ظهور نموده انتقام خون آن حضرت را از دشمنان بگیرند...و حتى به پیروان اهل بیت(ع) توصیه مىشود که در شب میلاد امام عصر (عج) از زیارت امام حسین(ع) غافل نشوند.
البتّه این موضوع به همین صورت در مورد امام حسین(ع) نیز مطرح است؛ یعنى حضرت اباعبداللّه حسین(ع) نیز همواره به یاد مهدى موعود بودهاند. در دعاى روز ولادت امام حسین (ع) از امام مهدى (ع) یاد مىشود و در روز عاشورا و در زیارت عاشورا نام و یاد مهدى(ع) تسلى بخش قلب سوزان شیفتگان اهل بیت(ع) است.
مجموعه این برنامههاى حساب شده، پیوند عاشورا و امام حسین(ع) را با قیام جهانى امام مهدى(ع) هر چه بیشتر روشن مىسازند.
گذشته از همه آنچه بیان شد، طبق روایات بسیارى که از حضرات معصومین(ع) نقل شده است در بسیارى از مسائل جزئى نیز امام مهدى (ع) با امام حسین(ع) پیوستگیها و ارتباطات قابل توجهى دارند که از آن جمله است:
1. روز ظهور امام مهدى(ع) مقارن با روز عاشورا است. از امام باقر (ع) روایت شده است:
قائم آل محمّد(ص) در روز شنبه که مصادف با روز عاشورا؛ یعنى همان روزى که حضرت اباعبداللّه(ع) به شهادت رسیدند قیام خواهد کرد.19
2. از مجموعه روایات به خوبى روشن مىشود همانگونه که امام حسین(ع) نهضت خود را از مکه آغاز کردند؛ یعنى پس از خارج شدن از مدینه به مکه آمدند و از کنار بیتاللّه قیام خود را به مردم خبر دادند و به سمت کوفه حرکت کردند، حضرت مهدى (ع) نیز از کنار بیت اللّه جهانیان را به بیعت با خود فرا خواهد خواند و آن گاه حرکتهاى اصلاحى را تداوم خواهد بخشید و در نهایت مقرّ حکومتى خویش را در کوفه قرار خواهد داد.
3. حتى طنین صداى امام مهدى(ع) همان طنین صداى امامحسین(ع) است. پیام مهدى(ع) همان پیام حسین(ع) است که فریاد مىزند:
اى مردم مگر نمىبینید به حقّ عمل نمىشود و از باطل خوددارى نمىگردد... امربه معروف و نهى از منکر کنار گذاشته شده است و احکام الهى و سنن پیامبر (ص) آشکار هتک مىشود و...
این پیام و هشدار در لحظه ظهور با همان صدا به مردم جهان اعلام خواهد شد که امام حسین(ع) در روز عاشورا با همان لحن و آهنگ مردم را به تبعیت از حقّ و اعراض از بدیها فرا خواندند:
إنّ صوت القائم یشبه بصوت الحسین(ع).
صداى [گیرا و دلنواز] قائم شبیه [طنین خوش[ صداى اباعبداللّه(ع) است.
4. برخى از یاران حسین(ع) پس از رجعت در رکاب امام مهدى(ع) به یارى آن حضرت خواهند پرداخت و حتى برخى از فرشتگانى که جزء اصحاب امامحسین(ع) بودهاند در خدمت قائم آل محمّد(ص) خواهند بود و... .
«أللّهمّ نرغب إلیک دولة کریمة تعزّبها الإسلام و أهله و تُذِّلُ بها النفاق و أهله...»
_______________________________________________________
1 .بحارالانوار، ج51، ص91.
2 .کشفالغمة، ج3، ص294.
3 .منتخبالاثر، ص467
4 .اعلامالورى، 384.
5 .بحارالانوار، ج45، ص6.
6 .حیاةالإمامالحسین(ع)، ج2، ص264
7 .بحارالانوار، ج51، ص130.
8 .الزامالناصب، ص177.
9 .ینابیعالموّدة، ج3، ص62.
10.بحارالانوار، ج52، ص352.
11.همان، ص338.
12.دلائلالامامة، ص239.
13.سوره اسراء (17) آیه 33.
14.البرهان فى تفسیر القرآن، ج4، ص559.
15.همان، ص560.
16.دعاى ندبه.
17.الزامالناصب، ج2، ص282.
18.النجمالثاقب، ص469.
19.بحارالانوار، ج52، ص 285.
روز هفتم : شهادت کودک شیرخواره (حضرت علی اصغر ع)
آنگاه فرمود: فرزند شیر خوارم را بیاورید تا با وی نیز وداع کنم. زینب(علیها السلام) فرزندش عبدالله(1) را که مادرش رباب بود به وی داد، امام (علیه السلام)طفل صغیر خود را بر دامن نشانده میبوسید و میفرمود: دور باشند از رحمت خدا این مردم، آنگاه که جدت پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خصمشان باشد بعداً لهولاء القوم اذا کان جدک المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) خصمهم.(2) پس از آن کودک خود را در بغل گرفت و به طرف اهل کوفه آمد تا مقداری آب برایش در خواست کند، در همین حال که کودک در بغل پدرش بود حرمله بن کاهل اسدی، تیری بسویش رها کرد و او را شهید نمود. خون که از گلوی وی سرازیر شد امام (علیه السلام) با دست خود آنها را گرفت و به سوی آسمان پاشید.
امام باقر (علیه السلام) فرمود: حتی از آن خون به زمین برنگشت،(3) و در همین مورد است که حضرت حجت امام زمان (علیه السلام) و عجل الله تعالی فرجه میفرماید:
السلام علی عبدالله الرضیع، المرمی الصریح، المتظحط دما و المعصد بدمه الی السماء، المذبوح بالسهم فی حجرأبیه، لعن الله رامیه، حرمله بن کاهل الاسدی و ذویه سلام برعبدالله آن کودک شیرخواره که بخاک و خون غلطید، و خونش فراسوی آسمان بالا رفت، کودکی که با تیر در بغل پدر، او را کشتند، خداوند کشندهاش حرمله و یارانش را لعنت کند.(4)
پس از آنکه خون گلوی فرزند را گرفت و به آسمان پاشید این جملات را فرمود:این مصیبت نیز بر من آسان است زیرا خدای تعالی آنرا میبیند هون علی ما نزل بی، انه بعین الله تعالی خداوندا! اگر نصر و پیروزی در دنیا را از ما گرفتهای، در عوض بهتر از آنرا در آخرت نصیب ما بگردان، و انتقام ما را از این مردم ستمگر بگیر که این کودک من کمتر از بچه ناقه صالح پیغمبر نیست اللهم لا یکون أهون علیک من فصیل، الهی ان کنت حبست عنا النصر فاجعله لما هو خیر منه و انتقم لنا من الظالمین(5) و این مصیبت را که در دنیا بر ما وارد آمد ذخیره آخرت ما قرار بده و اجعل ما حل بنا فی العاجل، ذخیره لنا فی الآجل.(6)
خداوندا! تو شاهدی که این مردم شبیهترین فرد به پیغمبرت (صلی الله علیه و آله و سلم) را کشتند اللهم انت الشاهد علی قوم قتلوا آشبه الناس برسولک محمد (صلی الله علیه و آله و سلم).(7)
و در همان حال که خون حضرت علی اصغر (علیه السلام) را به سوی آسمان میپاشید صدائی از عالم غیب شنید که میگفت: یاحسین (علیه السلام)! بگذار علی اصغر (علیه السلام)را که دایهاش در بهشت منتظر است دعه یا حسین! فان له مرضعاً فی الجنه.(8)
پس از شنیدن این عبارت، امام (علیه السلام) از اسب فرود آمد و با نوک شمشیر خود قبری حفر و پس از نماز در حالیکه بدنش را خونمالی کرده بود دفن نمود.(9)و برخی فرمودهاند که جنازه حضرت علی اصغر (علیه السلام) را کنار سایر جنازههای شهدای اهل بیت گذاشت.(10)
منابع :
1 - ابن شهر آشوب در مناقب ج 2 ص 222 فرموده است: وی علی اصغر بوده است، و سید بن طاووس نیز در اقبال در ضمن زیارتی که برای روز عاشورا نقل کرده این جمله را آورده است: صلی الله علیک و علیهم و علی ولدک علی الاصغر الذی فجعت به.
2 - مقتل خوارزمی ج 2 ص 22 و بحار ج 45.
3 - ابن نما در مثیر الاحزان ص 36 و سید در لهوف، روایت از امام محمد باقر (علیه السلام) ذکر کردهاند ولی ابن کثیر در کتاب البدایه ج 8 ص 186 و فرمانی در اخبار الدول ص 108 و مقتل خوارزمی ج 2 ص 32 فقط نوشتهاند امام (علیه السلام) دو مشت خود را پر از خون کرد و به طرف آسمان ریخت و دنباله آنرا ننوشتهاند که خون بزمین برنگشت، و ضمناً ابن کثیر اضافه کرده است مردی از بنی اسد که به او ابن موقد النار میگفتند علی اصغر (علیه السلام) را با تیر شهید کرد.
4 - لهوف سید بن طاووس ص 66.
5 - مثیر الاحزان ابن نما ص 66 و مقتل خوارزمی ج 2 ص 32، لکن در مقتل خوارزمی جمله اللهم لا یکون اهون علیک من فصیل ذکر نشده است و تنها در مقاتل الطالیین آمده است.
6 - تظلم الزهراء ص 122.
7 - منتخب طریحی ص 313.
8 - تذکره الخواص سبط ابن جوزی ص 144. و محمد بن طلحه در کتاب مطالب السؤال فرموده است. پس از آنکه بر او نماز خواند، جنازهاش را دفن فرمله بدمه و حفر له بسیفه، و صلی علیه و دفنه. تذکر چند نکته:
1 - چرا امام حسین(علیه السلام) خون حضرت علی اصغر (علیه السلام) را به آسمان پاشید و چرا خون به زمین برنگشت؟ شاید سر مسئله این باشد که خون آن مظلوم نفیسترین و محکمترین سند مظلومیت امام حسین (علیه السلام) بود و لذا میبایست در بهترین جایی آنرا نگهداری کند و به امانت بسپارد تا روز قیامت بتواند از آن استفاده کند و زمین و زمینیان قابلیت امانتداری چنین امانتی را نداشتند لذا آنرا به آسمان فرستاد و آسمان و آسمانیان نیز با قبول آن تاج افتخار بر سر گذاشتند و ثابت کردند که آدمیان ستمگر و نادانند و قابلیت کشیدن بار امانت را ندارد (انه ظلوم جهول).
2 - چرا امام (علیه السلام) بر هیچ یک از جنازه شهدا نماز نخواند و بر جنازه علی اصغر (علیه السلام)نماز خواند؟ با اینکه دیگران بالغ و بزرگ بودند ولی حضرت علی اصغر (علیه السلام)نابالغ و صغیر آنهم کمتر از هفت سال نماز نمیخوانند. احتمال دارد به این جهت حضرت امام (علیه السلام) بر جنازه علی اصغر نماز گذاشت که به جهانیان تفهیم کند شهادت این کودک از بزرگترین موارد امتحان وی بوده است اگر چه به ظاهر کوچک ولی در واقع از همه بزرگتر و مهمتر بوده است... و لذا وقتی که امام (علیه السلام) او را به پیشگاه خدا تقدیم کرد تمام انبیاء و فرشتگان خدا و ملائکه مقربین، همه از او تعجب کردند که چگونه حسین (علیه السلام) توانست از عهده این امتحان به در آید، و چون این توفیق را به دست آورد فرمود: هون علی ما نزل بی، انه بعین الله تعالی این نیز بر ما آسان است و در راه خدا همه چیز سهل است، از اینرو نماز را بعنوان سپاس و شکر بر این توفیق و تقرب بیشتر بخدا بجای آورد که نماز موجب تقرب هر پرهیزگار است الصلوه قربان کل تقی.
3 - چرا امام (علیه السلام) بدن حضرت علی اصغر را با خون گلویش آغشته کرد؟ شاید به این جهت بوده که چون حضرت علی اصغر در میان همه شهداء ممتاز و از همه مظلومتر بوده است از این رو امام (علیه السلام) خواست دارای آرم ویژهای باشد تا در قیامت نیز با همین آرم علامت از دیگران ممتاز باشد و بتواند آنرا وسیله شفاعت امت جدش قرار دهد.
4 - اما چرا حضرت امام (علیه السلام) تنها بدن علی اصغر را دفن کرد و بدن هیچ یک دیگر از شهداء را دفن نفرمود؟ احتمالاً یکی از چند مسئله زیر بوده:
اول آنکه: حضرت علی اصغر (علیه السلام) آخرین شهید بود و پس از او دیگر کسی نبود که شهید شود لذا در مورد دیگران این موقعیت و این فرصت نبود.
دوم اینکه: همانطور که گفته شد علی اصغر (علیه السلام) در میان شهداء از هر جهت ممتاز بود، بخاطر همان امتیاز، حضرت امام (علیه السلام) بدنش را دفن کردند و در مورد دیگران این عمل را انجام ندادند و برخی از بزرگان تعبیر کردهاند که علی اصغر (علیه السلام) قرآن بغلی امام بود و امام نخواست این قرآن روی زمین بماند و زیر سم ستوران ورق ورق شود، لذا او را دفن نمود.
سوم آنکه: چون مظلومیت حضرت علی اصغر (علیه السلام) که نه جنگی کرد و نه میتوانست از خود دفاعی بکند بر هر انسانی معلوم و مصیبتش دلخراش بود، امام (علیه السلام) نخواست هنگام عبور اسراء از قتلگاه با دیدن بدن او بیش از آنچه داغدیده هستند دلشان بسوزد، و این مصیبت آنقدر جانگداز و سوزنده بود که تنها خدای تعالی امام را در این مصیبت تسلیت گفت و از عالم غیب شنید که میگفت: دعه یا حسین فان له مرضعاً فی الجنه.
از این جمله نیز استفاده میشود وقتی که در بغل امام تیر بر گلوی نازک علی زدند امام (علیه السلام)با حالت حیرت و بهت به او نگاه میکرد و بدنش را همچنان در بغل نگه داشته بود و دل از او بر نمیکند لذا خطاب آمد: او را بگذار که دایهاش در بهشت آماده و در انتظار اوست. همچنانکه در وفات ابراهیم فرزند پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز از آسمان این پیام آمد: ان مرضعاً فی الجنه بدینوسیله دل پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آرام گرفت. (الأصابه ج 1 ص 94 و استیعاب ج 1 ص 45 و تهذیب الاسماء نووی ج 1ص 102 و شرح المواهب اللدنیه زرقانی ج 3 ص 214).
9 - مقتل خوارزمی ج 2 ص 32 و احتجاج طبرسی ص 163 طبع نجف.
10 - قول مزبور را به مرحوم شیخ مفید نسبت دادهاند لکن در کتاب ارشاد طبع بصیرتی قم که در کتابخانه اینجانب (مترجم) موجود بود آنرا نیافتم.
روز ششم : شهادت حضرت قاسم و برادرش
ابوبکر پسر امام حسن مجتبی (علیه السلام) معروف به عبدالله اکبر مادرش رمله ام ولدی(1) بود، قبل از برادرش قاسم که هر دو ابوینی بودند به میدان آمد، جنگید عدهای از سپاهیان دشمن را کشت و کشته شد.(2)
پس از او برادرش حضرت قاسم (علیه السلام) که هنوز به حد بلوغ نرسیده بود عازم میدان شد، چون امام (علیه السلام) نگاهش به قد و قامت این نوجوان افتاد و دید آماده رزم شده است، دست به گردنش افکند و گریه کرد(3) پس از آنکه آرام گرفت اجازه داد به میدان برود وقتی که از خیمه بیرون آمد گوئی ماه شب چهارده میدرخشید. خیلی ساده با یک پیراهن و زیر جامه و کفش عربی که پوشیده بود شمشیر به دست گرفت و بر دشمن حمله کرد، در همین بین که جد و جهد میکرد بند کفش چپش پاره شد(4)، در شأن خود ندید که پسر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در برابر دشمن با برهنه باشد از اینرو بدون اینکه ارزشی برای جنگ، قائل باشد و بدون اینکه از کثرت جمعیت خوفی داشته باشد ایستاد تا بند کفشش را محکم بندد(5) در همین حال که مشغول بستن آن بود، عمرو بن سعد بن نفیل ازدی خواست بر او حمله کند، حمید بن مسلم به او گفت: تو را چکار به این پسر بچه؟ همانها که اطرافش را گرفتند تو را بس است، عمرو در پاسخ حمید گفت: به خدا قسم من باید به شدت بر او بتازم، بلافاصله شمشر کشید و سرش را هدف قرار داد، حضرت قاسم (علیه السلام) در اثر ضرب شمشیر با صورت بزمین افتاد و عمویش را به کمک طلبید. امام (علیه السلام) به مجردی که صدای حضرت قاسم (علیه السلام) را شنید مانند شیر خشمگین خود را به به بالین او رساند، شمشیری بر عمرو فرود آورد که از بازو دسشت قطع شد. با جدا شدن دست نعرهای سرداد که صدایش به سپاه عمر رسید، سپاهیان سواره دستی جمعی حمله کردند تا نجاتش دهند در ازدحام و گرد و غباری که بلند شد زیر دست و پای اسبها، سینه و استخوانش در هم شکست به درک رفت. گرد و غبار که فرو نشست دیدند امام حسین (علیه السلام) کنار بدن پاره پاره و خون آلود حضرت قاسم (علیه السلام) ایستاده در حالی که دست و پا میزد امام (علیه السلام)میفرمود:
دور باد از رحمت خدا مردمی که تو را کشتند، جدت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و پدرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در قیامت دشمنشان باد بعداً لقوم قتلوک و من خصمهم یوم القیامه فیک جدک و ابوک.
پس از آن فرمود: به خدا قسم بر عموی تو بسیار سخت است که او را به یاریت بخوانی ولی نتواند بتو جواب مثبت دهد، و یا آنگاه که بتو جواب دهد سودی برایت نداشته باشد عزو الله علی عمک ان تدعوه فلا یجیبک او یجیبک ثم لا ینفعک.
به خدا قسم صدای تو صدای استمداد کسی است که کشتههای فراوان داده و یار و یارانش کم باشد صوت و الله کثر واتره و قل ناصره.
سپس امام (علیه السلام) بدن بی روح و پاره پاره قاسم (علیه السلام)را به دوش کشید و سینهاش را روی سینه خود قرار داد در حالی که پاهیش بزمین کشیده میشد و آنرا به سوی خیمه شهداء و کنار جنازه عموزادهاش علی اکبر (علیه السلام) و سایر شهداء اهل بیت قرار داد(6) و سر به آسمان بلند کرد و مردم کوفه را این چنین نفرین نمود. خداوندا! همه آنها را گرفتار عذاب خویش بگردان، و کسی از آنان را فرومگذار، خداندا هیچگاه آنان را مشمول رحمت و عفو خود قرار مده! ای عموزادگان و ای اهل بیت من در برابر مرگ صبر کنید که پس از این هرگز روی ذلت نخواهید دید اللهم احصهم عدداً، و لا تغادر منهم احداً، و لا تعفر لهم ابداً، صبراً یا بنی عموتی، صبراً یا اهل بیتی، لا رایتم هواناً بعد هذا الیوم ابداً.
--------------------
منابع :
1 - در مقاتل الطالبیین ص 57 نوشته است: مادرش ام ولدی بود که شناخته نشد. لکن در الحدائق الوردیه نوشته است: اسمش رمله بود و حضرت قاسم (علیه السلام) و ابوبکر هر دو از او بودند، در طبقان ابن سعد و تذکره الخواص ص 103نوشتهاند: ام ولد و اسمش نفیله و مادر قاسم و ابوبکر و عبدالله بود. و در کتاب نسب القریش ص 50 نوشته است: قاسم و ابوبکر هر دو بلا عقب بودند و در کربلا شهید شدند.
2 - در اعلام الووری طبرسی ص 127 و در المجدی فی النسب تألیف ابی الحسن العمری و در اسعاف الراغبین مطبوع در حاشیه نور الأبصار ص 202 نوشتهاند:حضرت قاسم (علیه السلام) با سکینه دختر امام حسین (علیه السلام) ازدواج کرد.
3 - مقتل خوارزمی ج 2 ص 27.
4 - تاریخ طبری، ج 7 ص 358 و مقاتل الطالبیین ص 57 و ارشاد ص 239و اعلام الوری ص 146 و بحار ج 45 فقط در ارشاد و در اعلام الوری نوشته است: بند یکی از کفشهایش.
5 - ذخیره الدارین ص 152 و ابصارالعین ص 37. ابوالفرح در کتاب اغاتی ج 11 ص 144 نوشته است: وقتی که جعفر بن علیه بن ربیعه را میبردند برای اینکه قصاص کنند بند کفشش پاره شد، ایستاد تا کفشش را اصلاح کند، مردی به او گفت:در این موقعیتی که قرار داری چگونه به فکر اصلاح بند کفش میباشی؟ جعفر در پاسخ گفت: بند کفشم را میبندم تا دشمن نپندارد که من بیچارهام.
اشد قبال نعلی أن یرانی |
عدوی للحوادث مستکینا |
با توجه به این داستان که برزگان و جوانمردان تا این اندازه حیثیت و شخصیت خود و خاندانش را رعایت میکردند، جا دارد نوه پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز برای حفظ موقعیت خود به اصلاح کفش بپردازد و ضمناً بعضی مطالبی را که پارهای از افراد به امام (علیه السلام) و یا به حضرت زینب سلام الله علیها و یا به هر یک از خاندان رسالت نسبت میدهند که خلاف شأن یک انسان عادی و جوانمرد است تا چه رسد به مقام نبوت و ولایت که پایین آوردن مقام و منزلت آنان است و با حکایت از عدم را به آنان نسبت بدهد که حتی یک مرد وارسته عادی، از آن تبرک میجوید.
6 - تاریخ طبری ج 7 ص 359 و البدایه ابن کثیر 8 ص 186 و ارشاد مفید ص 239 و الکامل ج 4 ص 75 مقتل خوارزمی ج 2 ص 28 و مقاتل الطالبیین ص 58.
--------------------
همیشه زبان، مترجم عقل بوده ولی ترجمان عشق، چشم است. آنجا که اشکی از روی احساس و درد و سوز میریزد، عشق حضور دارد، ولی آنجا که زبان با گردش منظم خود جملههای منطقی میسازد عقل حاضر است.
اجر و مزد گریه برای آن حضرت بسیار عظیم و بزرگ است و خداوند خود ضامن آن میباشد. گریه برای آن حضرت سختیهای زمان احتضار را از بین میبرد.
امام سجّاد(ع) میفرمایند: "هر مؤمنی که چشمانش برای کشته شدن حسین(ع) گریان شود به طوری که اشک بر گونههایش سرازیر گردد، خداوند به سبب آن، او را در غرفههای بهشتی جای دهد که روزگاران درازی را در آنها به سر برد1".
امام صادق علیهالسّلام به مسمع بن عبدالملک فرمودند: "آیا مصائب آن جناب (امام حسین علیهالسّلام) را یاد میکنی؟ عرض کرد: بلی والله مصائب ایشان را یاد کرده و گریه میکنم. حضرت فرمودند: آگاه باش که خواهی دید در وقت مردن پدران مرا که به ملکالموت وصیت تو را میکنند که سبب روشنی چشم تو باشد. همچنین فرمودند: ای مسمع گریه بر احوالات حسین (ع) سبب میشود که ملک الموت بر تو مهربانتر از مادر گردد.
گریه بر حضرت اباعبدالله الحسین (ع) باعث راحتی در قبر، فرحناک و شادان شدن مرده، شادان و پوشیده بودن او در هنگام خروج از قبر است در حالی که او مسرور است، فرشتگان الهی به او بشارت بهشت و ثواب الهی را میدهند. اجر و مزد هر قطره آن این است که شخص همیشه در بهشت منزل کند2".
امام رضا(ع): "بر کسی چون حسین باید که گریندگان بگریند؛ زیرا که گریستن بر او گناهان بزرگ را میزداید. حضرت سپس فرمود: چون ماه محرّم میرسید کسی پدرم را خندان نمیدید. غم و اندوه بر او چیره بود تا آنکه 10 روز میگذشت. روز دهم روز سوگواری و اندوه و گریه او بود و میفرمود: این روزی است که حسین علیهالسلام در آن کشته شد3".
منبع:
1- ثواب الأعمال: 108 / 1 منتخب میزانالحکمة: 380
2- بحارالانوار، ج44، ص289 و کامل الزیارات باب32، ص101
3- وسائلالشیعه: 10 / 394 / 8 منتخب میزانالحکمة: 382
روز پنجم: شهادت عبدالله بن الحسن (علیه السلام)
سپاه کوفه پس از اندکی درنگ دوباره به سوی امام حسین (علیه السلام) برگشتند و در حالی که هنوز روی زمین نشسته و نمیتوانست بلند شود اطرافش را محاصره کردند، در این هنگام عبدالله بن حسن که یازده ساله بود نگاهش به عمویش افتاد و دید که دشمن دور او حلقه زده است، حرکت کرد دوان دوان به سوی عمو برود، جناب زینب (علیها السلام) خواست او را نگه دارد و به خیمهها برگرداند او میگفت نه، به خدا سوگند از عمویم جدا نمیشوم. حرکت کرد و خود را به امام (علیه السلام) رساند. در همین هنگام، بحر بن کعب شمشیر بلند کرده بود که بر سر امام (علیه السلام) فرود آورد، عبدالله داد کشید و گفت: ای پسر زن ناپاک، تو میخواهی عمویم را بکشی؟ آن دژخیم شمشیرش را فرود آورد و عبدالله که دست خود را به عنوان حمایت از عمو، سپر ساخته بود تا از فرود آمدن شمشیر بر بدن عمویش جلوگیری کند، آنچنان دست کوچک و نازکش را قلم نمود که به پوست بازو آویزان گردید. صدای عبدالله بلند شد و با گفتن یا عماه! بدادم برس! خود را در دامن عمو انداخت، حسین (علیه السلام) بدن نیمه جان او را به آغوش کشید و لختی دل به دلش نهاد تا دم جان دادن با او همدردی نماید، آنگاه به او فرمود:
فرزند برادرم!بر این مصیبت صبر کن که خیر تو در آن است، زیرا خداوند تو را به پدران صالح و شایستهات ملحق خواهد نمود. آنگاه هر دو دست خود را به سوی آسمان بلند کرد و سپاه کوفه را این چنین نفرین نمود: خداوندا! این مردم ستمگر را از باران رحمت و از برکات زمین محروم بگردان! و اگر عمرشان به درازا میکشد به بلای تفرقه و تشتت مبتلایشان بفرما، و آنها را در اختلاف شدید قرار بده، حکام و فرمانروایانشان را هرگز از آنان خشنود و راضی مگردان(ستیزه و دشمنی بین آنان و حکامشان قرار بده) که آنها ما را با وعده نصرت و یاری دعوت کردند سپس بجنگ ما قیام نمودند. (1)سرانجام در حالیکه عبدالله در بغل عمویش بود حرمله با تیری که به سوی او پرتاب کرد شهیدش نمود.(2)
--------------------
منابع :
1 - کامل ابن اثیر ج 3 ص 292 و ارشاد مفید ص 241 و مثیر الاحزان ص 38 و لهوف ص 68.
2 - مثیر الاحزان ص 39 و لهوف ص 68.
--------------------