برخی از راه های عملی افزایش محبت به اهل بیت ( محمد و آل محمد ) سلام الله علیهم :
1 - انس با کتاب خدا قرآن کریم .
خدای متعال سور و آیات کتاب خویش را به گونه ای چینش و مرتب فرموده است که فقط اهل بیت علیهم السلام و مقامات و فضائل آنان اثبات می شود و لا غیر ، در این خصوص به منابعی که متذکر فضائل اهل بیت در قرآن شده اند رجوع بفرمایید .
2 - مطالعه و غور در احادیث نورانی این بزرگواران .
چنان که بزرگان فرموده اند : هر کس در احادیث حضرات معصومین غور نماید خداوند به او عقل ثانی عنایت می کند (کنایه از ازدیاد عقل و رشد فکری و معنوی و محبت قلبی نسبت به این عزیزان ) .
3 - شناخت مقامات اهل بیت و پی بردن به عظمت وجودی این عزیزان در عالم تکوین و تشریع .
4 - مراقبت از گلو که مبادا غذا و خوراک شبهه ناک یا حرام و نجس نباشند . و استفاده از سفره ی احسان و غذاهای نذری اهل بیت اهل بیت سلام الله علیهم .
5 - حضور در مجالس اهل بیت سلام الله علیهم به گونه ای که علاوه بر خود شخص در روح کودک در آغوش یا جنین در رحم اثر محبتی شدیدی دارد .( مراقبت از چشم و گوش ) .
6 - دعای پدر و مادر در حق فرزند .
امیرالمؤمنین علی سلام الله علیه فرمودند :
من از خدای خود فرزندانی زیبا روی و خوش قامت نطلبیدم بلکه از پروردگارم خواستم فرزندانی به من عطا کند که مطیع خدا و خائف از او باشد تا هرگاه به آنان می نگرم که مطیع خدایند چشمانم روشن گردد .
و در لسان حدیث داریم که :
دعای پدر و مادر در حق فرزند مستجاب است پس فرزندانی محب راستین خدا و اهل بیت عصمت و طهارت سلام علیهم را از خدای متعال درخواست نماییم .
این محبت زان محبت ها جداست
حب محبوب خدا حب خداست
7 - حضور در اماکن منتسب به اهل بیت و مشاهد مشرفه ی و زیارت آن بزرگواران .
که همین زیارت ها و خواندن زیارت نامه ها هم پیوند دهنده با معصوم و هم افزایش دهنده محبت است و هم انسان را در مسیر صراط مستقیم الهی سوق می دهد . چه گناه کاران و چه معصیت گرانی که با حضور در میدان مغناطیس معنوی معصوم علیه السلام نادم و تائب گردیدند و در مسیر صلاح و صداد قرار گرفتند و عاقبت به خیر گردیدند .
8 - پیوند با آب فرات و تربت( خاک ) کربلا . از سنت های مؤکد برداشتن کام نوزاد هنگام تولد با تربت حضرت سیدالشهداء سلام الله علیه و یا آب فرات است .
فرموده اند :
حنّکوا اولادکم بماء الفرات ( بتربة الحسین ) .
کام فرزندانتان را با آب فرات و تربت امام حسین سلام الله علیه بردارید .
امیرالمؤمنین سلام الله علیه فرمودند :
اگر کوفیان ، اولاد خود را با آب فرات ، کام بر می داشتند شیعه ی ما می شدند .
9 - محبت به شیعیان و ذریه ی اهل بیت و علمای ربانی که همگی منتسب به این بزرگواران هستند .
10 - گره زدن خوشیها و شادیها و ناخوشیها و غم هایمان با غم و شادی اهل بیت سلام الله علیهم ، اینها نیز موجب ازدیاد محبت ما با دردانه های عالم وجود می شود . چنان که فرموده اند :
شیعتنا خلقوا من فاضل طینتنا ، یفرحون لفرحنا و یحزنون بحزننا .
شیعیان ما از باقی مانده سرشت و طینت ما خلق شده اند در شادی ما شاد و در اندوه ما اندوهگین می شوند .
روایت زیبایی از دیدار امام هادی علیه السلام با علی بن مهزیار اهوازی است که طی آن، یک ساعت شنی که وی برای امام آورده به کار انداخته می شود. در این دیدار امام چند جمله فارسی می فرماید که لطیف است.
روایت یاد شده در باره امام هادی علیه السلام و درخواست آن حضرت از علی بن مهزیار برای آوردن یک ساعت شنی است. این زمان علی بن مهزیار در اهواز می زیسته و امام در سامرا در گوشه از قصر سلطنتی تحت کنترل و نظارت بوده است. راوی روایت یاد شده، ابراهیم بن مهزیار است که در این دیدار خود محضر امام را درک کرده است. نفر سوم در این دیدار، مسرور غلام علی بن مهزیار بوده است. البته از روایت روشن است که علی بن مهزیار نزد امام عزیز بوده و چند ساعت متوالی نزد آن حضرت مانده است.
روایت یاد شده در دو منبع کهن آمده است.
نخست بصائر الدرجات، ص 337 که آن روایت را به صورت مفصل از همین ابراهیم بن مهزیار نقل کرده است. مجلسی روایت مزبور را در بحار: 50/131 آورده است.
دوم به صورت مختصر در مناقب ابن شهر آشوب: 4/332 (و از آنجا در بحار: ج 49، ص 89) که از علی بن مهران نقل شده و کوتاه شده روایت قبلی است. طبعا علی بن مهران راوی این حدیث است و به احتمال نام راوی اصلی که ابراهیم بن مهزیار است و خود در این ملاقات حضور داشته، از آن افتاده است. به علاوه، قسمت آخر روایت در «مناقب» ابهام دارد.
اصل روایت:
حسن بن علی سرسونی از ابراهیم بن مهزیار روایت کرده است که گفت: امام هادی علیه السلام نامه ای به علی بن مهزیار نوشت و از او خواست تا ابزاری که ساعات را تعیین کند ـ اصطلاحا در این روایت «مقدار» ـ برای ایشان تهیه کند. ما این وسیله را تهیه کرده، در سال 228 برای ایشان بردیم. وقتی به سیاله رسیدیم، ابن مهزیار نامه ای نوشته و خبر آمدن خود را به امام اطلاع داده، از ایشان اجازه گرفت تا نزد آن حضرت رفته و وقت ملاقات را تعیین کند. همین طور برای ابراهیم [بن مهزیار] هم اجازه گرفت. امام اجازه دادند بعد از ظهر خدمت آن حضرت برسیم.
رسیدن ما در یک روز تابستانی بسیار گرم بود. مسرور غلام علی بن مهزیار هم همراه ما بود. وقتی به قصر نزدیک شدیم بلال، غلام امام، در انتظار بود. گفت: داخل شوید: وارد حجره شدیم، در حالی که دچار تشنگی شدیدی بودیم. نشستیم. یکی از غلامان در حالی که کوزه آب خنکی داشت، پیش آمد. از آن آب خوردیم. امام علی بن مهزیار را خواست و تا بعد از عصر نزد آن حضرت بود. سپس مرا خواست. سلام کردم و اجازه خواستم دست امام را ببوسم. حضرت دستش را داد، من بوسیدم. امام مرا دعا کرد و نشستم، آنگاه برخاسته و خداحافظی کردم.
وقتی از در خانه بیرون آمدم، مرا صدا کردند و فرمودند: ای ابراهیم. عرض کردم: لبیک یا سیدی. فرمود: صبر کن. من همچنان ایستاده بودم، در حالی که مسرور، غلام ما هم با من بود. امام دستور داد مقدار [یعنی ساعت] را نصب کنند [بکار بیندازند]. حضرت آمد، تختی برای آن حضرت گذاشتند نشست. یک تخت هم برای علی بن مهزیار در سمت چپ امام گذاشتند که روی آن نشست. من در کنار ساعت بودم. یک سنگ افتاد.
مسرور [به فارسی] گفت: «هشت». امام فرمود: ثمانیه؟ گفتیم: بلی ای سرور ما. آنگاه ما بیرون آمدیم. امام به علی بن مهزیار فرمودند: فردا صبح مسرور را نزد من بفرست. ابن مهزیار او فرستاد. وقتی وارد شده بود، امام [به فارسی به وی] فرموده بودند: «بار خدایا چون» ؟ مسرور گفته بود: «نیک یا سیدی».
در این وقت [شخصی به نام] نصر [از آنجا] گذشت. امام [به فارسی] به مسرور فرمود: «در ببند» او در را بست. آنگاه عبای خود را روی من انداخت تا مرا از نصر پنهان کند و سپس آنچه می خواست از من پرسید. بعد از آن امام با علی بن مهزیار دیدار کرده و فرمود: همه اینها از ترس نصر [که لابد یکی از مراقبان بوده] بود. علی بن مهزیار گفت: ترس من بیشتر از عمرو بن قرح است.
از این روایت چند نکته روشن می شود
1? نخست این که ساعت شنی در این موقع وجود داشته و این که امام از یکی از یارانش در اهواز خواسته است که آن را برای ایشان بیاورد، روشن می شود که اهواز دست کم یکی از مراکزی بوده که با ساخت این نوع ساعت آشنا بوده است.
2? نکته دوم این است که مردم اهواز و دست کم جماعت علی بن مهزیار که اصل وی از هندیجان فارس بوده، به فارسی سخن می گفته اند.
3? فارسی دانی امام که در این روایت بسیار زیبا نقل شده است، به طوری که وقتی مسرور ساعت «هشت» را می گوید، امام تعبیر «ثمانیه» را بکار می برد. جمله بعدی فارسی گویی امام، احوال پرسی آن حضرت از مسرور است با عبارت: «بار خدایا چون»؟ مسرور پاسخ می دهد «نیک یا سیدی».
سومین مورد فارسی گویی این که وقتی صبح فردای آن روز باز مسرور خدمت امام می آید، حضرت به او می فرماید: در ببند. بدین ترتیب سه کلمه و جمله فارسی در عبارت بکار رفته است.
در کتاب «بشارة المصطفى» و «مجالس» شیخ مفید و «أمالى» شیخ طوسى روایت کردهاند از شیخ مفید، از ابن قولویه، از حسین بن محمد بن عامر، از مُعَلّى بن محمد، از محمد بن جمهور عَمِّى، از ابن محبوب، از أبو محمّد وابِشى، از أبو وَرْد که گفت: از حضرت امام محمّد باقر علیهالسلام شنیدم که مىگفت: چون روز قیامت بر پا شود، خداوند همه مردم را عریان و پابرهنه در زمین هموارى جمع میکند؛ و آنها را در راه محشر به قدرى متوقف میدارند که همگى عرق بسیارى مىکنند و نفَسهاى آنان به شدت میزند، و به قدرى که خداوند اراده کرده است درنگ مىکنند؛ و این است معناى گفتار خداوند تعالى: «فَلَا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْسًا؛ و در آن وقت (اى پیامبر) نمىشنوى مگر صداى آرام و بدون صوت را.»
در این حال منادى از عرش ندا میکند: کجاست پیامبر امّى؟ خلایق میگویند: این صداى تو به همه رسید و همه شنیدند، آن پیامبر را با اسمش صدا کن!
منادى ندا میدهد: کجاست پیامبر رحمت: محمد بن عبدالله؟ رسولالله صلّى الله علیه و آله و سلّم بر پا مىایستد، و از همه مردم جلوتر مىآید تا اینکه مىرسد به حوضى که طول آن به قدر مسافت ما بین أیْلَة و صَنْعَاء است، و در کنار حوض مىایستد. و پس از آن صاحب شما را ندا مىکنند؛ او هم به جلو مىآید، و در برابر مردم با رسول الله وقوف مىکند.
سپس به مردم اجازه داده مىشود و آنان به حرکت در مىآیند. و در آن وقت، مردم به دو دسته تقسیم مىشوند: جماعتى در حوض وارد مىشوند، و جماعتى را از حوض دور مىکنند و چون رسولالله صلّى الله علیه و آله و سلّم ببیند که از محبان ما اهلبیت کسى را از حوض دور کنند گریه میکند و میگوید: اى پروردگار من! شیعه على! اى پروردگار من! شیعه على!
در این حال خداوند فرشتهاى را مىگمارد که از آن حضرت بپرسد: اى محمد! سبب گریه شما چیست؟! رسول الله میگوید: چگونه نگریم بر جماعتى که از شیعیان برادرم علىّ بن ابى طالب هستند، و من آنان را مىنگرم که از حوض دورشان کردهاند، و به جانب أصحاب دوزخ روان ساختهاند!؟
خداوند عز و جل میگوید: اى محمد! من از گناهان آنها گذشتم، و همه را به تو بخشیدم. و من آنان را به تو و به کسانى که از ذریه تو هستند، و آنان آن ذرّیه را دوست دارند و ولایت آنها را برعهده گرفتهاند، ملحق ساختم، و آنها را از زمره و جمعیت تو قرار دادم و در حوض تو وارد کردم و شفاعت تو را درباره آنان پذیرفتم و به همین دلیل تو را مکرم و گرامى داشتم.
و حضرت باقر علیهالسلام گفتند: در آن روز چه بسیار از مردان و زنان گریه کنندهاى که چون این جریان را ببینند، فریاد مىزنند: یامحمداه! و هیچ یک از موالیان ما و از محبان ما نمىماند مگر آنکه در حزب ما قرار مىگیرد و با ما وارد در حوض ما میشود.
ازدواج حضرت علی(ع) با حضرت فاطمه(ع) به فرمان خداوند، از امتیازاتی است که رسول اکرم(ص) بر آن مباهات می کرد.
در این پیوند پر میمنت، فرشتگان آسمان در سرور و شادمانی، و بهشتیان به زینت و زیور آراسته شده بودند.
فاطمه زهرا علیهاالسلام دختر پیغمبر اکرم و از دوشیزگان ممتاز عصر خویش بود. پدر و مادرش از اصیل ترین و شریف ترین خانواده های قریش بودند. از حیث جمال ظاهری و کمالات معنوی و اخلاقی از پدر و مادر شریفش ارث می برد. و به عالیترین کمالات انسانی آراسته بود.
شخصیت و عظمت پیامبر اکرم روز به روز در انظار مردم بالا می رفت و قدرت و شوکت او زیادتر می شد به همین علت دختر عزیزش زهرا (علیها السلام) همواره مورد توجه بزرگان قریش و رجال با شخصیت و ثروتمند قرار داشت هر از چندگاه از او خواستگاری می کردند اما پیامبر با خواستگاران طوری رفتار می کرد که می پنداشتند مورد غضب پیامبر قرار گرفته اند.
رسول خدا فاطمه را برای علی (علیه السلام) نگاه داشته بود و مایل بود از جانب او پیشنهاد شود. پیامبر از جانب خدا مأمور بود که نور را با نور به ازدواج در آورد.
پیشنهاد به علی (ع):
اصحاب رسول خدا احساس کرده بودند که پیغمبر اکرم تمایل دارد فاطمه (علیها السلام) را با علی پیوند ازدواج دهد، ولی از جانب علی پیشنهادی نمی شد. یک روز عمر و ابوبکر و سعد بن معاذ و گروهی دیگر که پیامبر تقاضای ازدواج آنها را رد کرده بود در مسجد گرد آمده بودند و از هر دری سخن می گفتند. در این بین سخن از فاطمه به میان آمد. ابوبکر گفت: مدتی است که اعیان و اشراف عرب فاطمه علیهاالسلام را خواستگاری می نمایند اما پیغمبر اکرم پیشنهاد احدی را نپذیرفته و در جوابشان می فرماید: تعیین همسر فاطمه با خداست.برای همه روشن بود که خدا وپیغمبر، فاطمه را برای علی علیه السلام نگاه داشته اند. سپس به «عمر» و «سعد بن معاذ» گفت: حاضرید به اتفاق هم نزد علی برویم و جریان را برایش تشریح کنیم و اگر به ازدواج مایل بود همراهیش کنیم؟! آنها از این پیشنهاد استقبال و او را در این کار تشویق کردند.
سلمان فارسی می گوید: عمر و ابوبکر و سعد بن معاذ بدین قصد از مسجد خارج شدند و به جانب آن حضرت شتافتند.
علی (ع) فرمود: از کجا می آیید و به چه منظور اینجا آمده اید؟
ابوبکر گفت: یا علی تو در تمام کمالات بر سایرین برتری داری، و از موقعیت خود و علاقه ایکه رسول خدا به تو دارد کاملاً آگاهی. اشراف و بزرگان قریش برای خواستگاری فاطمه علیها السلام آمده اند ولی پیغمبر صلی الله علیه و آله دست رد به سینه همه زده و تعیین همسر فاطمه را به دستور خدا حواله داده است. گمان می کنم خدا و رسول، فاطمه را برای تو گذاشته اند.و شخص دیگری قابلیت این افتخار را ندارد.
فرمود: صبر کن تا از فاطمه اجازه بگیرم.
پیغمبر نزد فاطمه (ع) رفت، فرمود: دخترم! علی بن ابی طالب (ع) را به خوبی می شناسی برای خواستگاری آمده است. آیا اجازه می دهی ترا به عقدش در آورم؟ فاطمه از خجالت سکوت کرد و چیزی نگفت. پیغمبر چون آثار خشنودی را در چهره او دید گفت: الله اکبر و سکوت او را علامت رضایت دانست (2).
توافق
رسول اکرم (ص) پس ازکسب اجازه به نزد علی آمد و با لبی خندان گفت: یا علی! آیا برای عروسی چیزی داری؟ پاسخ داد: یا رسول الله پدر و مادرم قربانت، شما از وضع من کاملاً اطلاع دارید. تمام ثروت من عبارت است از یک شمشیر، یک زره و یک شتر.
فرمود: تو مرد جنگ و جهادی و بدون شمشیر نمی توانی در راه خدا جهاد کنی، شمشیر از لوازم و احتیاجات ضروری تو است. شتر نیز از ضروریات زندگی تو محسوب می شود، باید به وسیله آن آبکشی کنی و امور اقتصادی خود و خانواده ات را تأمین کنی و برای اهل و عیالت کسب روزی نمایی و در مسافرت بارت را بر آن حمل کنی، تنها چیزی که می توانی از آن صرف نظر کنی همان زره است. منهم به تو سخت نمی گیرم و به همان زره اکتفا می نمایم. یا علی آیا اکنون بشارتی به تو بدهم و رازی را برایت آشکار بسازم؟!
عرض کرد: آری یا رسول الله، پدر و مادرم فدایت، شما همیشه نیک خوی و خوش زبان بوده اید.
فرمود: پیش از آنکه به نزد من بیایی جبرئیل نازل شد و گفت: یا محمد! خدا ترا از بین مخلوقاتش برگزیده و به رسالت انتخاب کرد.علی (ع) را برگزید و برادر و وزیر تو قرار داد. باید دخترت فاطمه را به ازدواج او درآوری. مجلس جشن ازدواج آنان در عالم بالا و در حضور فرشتگان برگزار شده است. خدا فرزندان پاک و نجیب و طیب و طاهر و نیکو به آنان عطا خواهد نمود یا علی هنوز جبرئیل بالا نرفته بود که تو درب منزل را زدی (3).
خطبه عقد:
پیغمبر صلی الله علیه وآله فرمود: یا علی تو زودتر به مسجد برو و من نیز از عقب تو می آیم، تا در حضور مردم مراسم عقد را برگزار کنیم و خطبه بخوانیم.
علی (ع) مسرور و خوشحال به جانب مسجد حرکت نمود. ابوبکر و عمر را در بین راه ملاقات کرد، آنها از جریان کار جویا شدند، گفت: رسول خدا دخترش را به من تزویج کرد، هم اکنون پیامبر در راه است تا در حضور جمعیت، مراسم عقد و خطبه خوانی را انجام دهد.
پیغمبر (ص) در حالی که صورتش از سرور و شادمانی می درخشید به مسجد تشریف برد، و به بلال فرمود: مهاجر و انصار را در مسجد جمع کن.هنگامی که مردم جمع شدند، بر فراز منبر رفت و پس از حمد و ثنای فرمود: ای مردم آگاه باشید که جبرئیل بر من نازل شد و از جانب خدا پیام آورد که مراسم عقد ازدواج علی و فاطمه علیها السلام در عالم بالا و در حضور فرشتگان برگزار شده و دستور داده که در زمین نیز آن مراسم را انجام دهم، و شما را بر آن گواه بگیرم. سپس نشست و به علی (ع) فرمود: برخیز و خطبه عقد را بخوان.
علی علیه السلام برخاست و فرمود: خدا را بر نعمت هایش سپاس می گویم و شهادت می دهم که بغیر از او خدایی نیست. شهادتی که مورد پسند و رضایت او واقع شود. درود بر محمد صلی الله علیه وآله، درودی که مقام و درجه اش را بالا برد. ای مردم! خدا ازدواج را برای ما پسندیده و بدان دستور داده است. ازدواج من و فاطمه را خدا مقدر کرده و بدان امر نموده است. ای مردم! رسول خدا فاطمه را به عقد من در آورد و زره ام را از بابت مهر قبول کرد. از آن حضرت بپرسید و گواه باشید.
مسلمانان به پیغمبر (ص) عرض کردند: یا رسول الله! فاطمه را با علی کابین بسته ای؟
رسول خدا پاسخ داد: آری. پس تمام حضار دست به دعا برداشته گفتند: خدا این ازدواج را بر شما مبارک گرداند و در میانتان دوستی و محبت افکند.
مذاکره عروسی:
علی علیه السلام می فرماید: حدود یک ماه طول کشید و من خجالت می کشیدم با پیغمبر درباره فاطمه صحبت کنم، ولی گاهی که خلوت می شد می فرمود: یا علی چه همسر نیکو و زیبائی نصیبت شد؟ بهترین زنان عالم را تزویج تو کردم.
روزی برادرم عقیل پیش من آمد و گفت: برادر جان! من از ازدواج تو بسیارمسرور هستم. چرا از رسول خدا (ص) خواهش نمی کنی که فاطمه را به خانه ات بفرستد تا بوسیله عروسی شما، چشم ما روشن گردد؟ پاسخ دادم: خیلی میل دارم عروسی کنم اما از رسول خدا خجالت می کشم. عقیل گفت: تو را به خدا سوگند! هم اکنون با من بیا تا خدمت پیغمبر (ص) برویم.
علی با برادرش عقیل آهنگ منزل رسول خدا نمودند. در بین راه به «ام ایمن» برخورد کرده جریان را برایش گفتند. ام ایمن گفت: اجازه بدهید من با رسول خدا در این باره مذاکره کنم.
ام سلمه و سایر زنان از قضیه خبردار شدند و خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله مشرف گشتند. عرض کردند: یا رسول الله! پدر و مادرمان به فدایت، برای موضوعی خدمت شما رسیده ایم که اگر خدیجه زنده بود چشمش بدان روشن می شد. وقتی پیغمبر (ص) نام خدیجه را شنید اشکش جاری شد و فرمود: خدیجه؟! کجا مانند خدیجه پیدا می شود؟ هنگامی که مردم مرا تکذیب نمودند مرا تصدیق کرد و برای ترویج دین خدا، اموالش را در اختیار من قرار داد. خدیجه زنی بود که خدا بر من وحی فرستاد که بدو بشارت دهم خانه ای از زمرد در بهشت بدو عطا خواهد کرد.
ام سلمه عرض کرد: پدرم و مادرم فدایت شود، شما هرچه درباره خدیجه می فرمایید صحیح است. خدا ما را با او محشور گرداند. یا رسول الله!برادر و پسر عموی شما میل دارد همسرش را به منزل ببرد.
فرمود: پس چرا خودش در این باره صحبتی نمی کند؟ عرض کرد: از کمروئی اوست.
پیغمبر (ص) به ام ایمن فرمود: علی را نزد من حاضر کن.
وقتی علی (ع) خدمت پیغمبر مشرف شد فرمود: یا علی! آیا میل داری همسرت را به منزل ببری.
عرض کرد: آری یا رسول الله.
فرمود: خدا مبارک کند، همین امشب یا فردا شب وسائل عروسی را فراهم می کنم.
سپس به همسرانش فرمود: اطاقی را برای فاطمه فرش کنید تا مراسم عروسی را برگزار کنیم (4). مراسم ازدواج برترین بندگان خداوند در روز اول یا ششم ذی الحجه (5) سال دوم یا سوم هجری انجام گرفت(6).
منابع :
(1)ذخائر العقبی ص 26.
(2)بحار الانوار ج 43 ص 127 ذخائر العقبی ص 29
(3)بحار الانوار ج 43 ص 127
(4)بحار الانوار ج 43 ص 130 ـ 132
(5)مناقب ابن شهر آشوب ج 3 ص 349
(6)بحار الانوار ج 43 ص 6 و 7
برگرفته از کتاب بانوی نمونه اسلام تألیف ابراهیم امینی.
1?لَا تَسْتَحِ مِنْ إِعْطَاءِ الْقَلِیلِ فَإِنَّ الْحِرْمَانَ أَقَلُّ مِنْهُ (حکمت 67)
از بخشش اندک شرم مدار که محروم کردن، از آن کمتر است .
2? لِکُلِّ مُقْبِلٍ إِدْبَارٌ وَ مَا أَدْبَرَ کَأَنْ لَمْ یَکُنْ (حکمت 152)
آنچه روى میآورد، باز میگردد، و چیزى که باز گردد گویى هرگز نبوده است.
3? عَاتِبْ أَخَاکَ بِالْإِحْسَانِ إِلَیْهِ وَ ارْدُدْ شَرَّهُ بِالْإِنْعَامِ عَلَیْهِ (حکمت 158)
برادرت را با احسانى که در حق او میکنى سرزنش کن، و شر او را با بخشش باز گردان.
4? رَسُولُکَ تَرْجُمَانُ عَقْلِکَ وَ کِتَابُکَ أَبْلَغُ مَا یَنْطِقُ عَنْکَ (حکمت 301)
فرستاده تو بیانگر میزان عقل تو، و نامه تو گویاترین سخنگوى تو است.
5? مَاءُ وَجْهِکَ جَامِدٌ یُقْطِرُهُ السُّؤَالُ فَانْظُرْ عِنْدَ مَنْ تُقْطِرُهُ (حکمت 346)
آبروى تو چون یخى جامد است که درخواست آن را قطره قطره آب میکند، پس بنگر که آن را نزد چه کسى فرو مىریزى.
6? مِنَ الْخُرْقِ الْمُعَاجَلَةُ قَبْلَ الْإِمْکَانِ وَ الْأَنَاةُ بَعْدَ الْفُرْصَةِ (حکمت 363)
شتاب پیش از توانایى بر کار، و سستى پس از به دست آوردن فرصت از بىخردى است.
7? مَا مَزَحَ امْرُؤٌ مَزْحَةً إِلَّا مَجَّ مِنْ عَقْلِهِ مَجَّةً (حکمت 450)
هیچ کس شوخى بیجا نکند جز آن که مقدارى از عقل خویش را از دست بدهد.
8? یَغْلِبُ الْمِقْدَارُ عَلَى التَّقْدِیرِ حَتَّى تَکُونَ الْآفَةُ فِی التَّدْبِیرِ (حکمت 459)
تقدیر الهى چنان بر محاسبات ما چیره شود که تدبیر، سبب آفت زدگى باشد.
9? أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا اللَّهَ فَمَا خُلِقَ امْرُؤٌ عَبَثاً فَیَلْهُوَ (حکمت 370 )
اى مردم از خدا بترسید، هیچ کس بیهوده آفریده نشد تا به بازى پردازد.
10? اتَّقُوا مَعَاصِیَ اللَّهِ فِی الْخَلَوَاتِ فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ الْحَاکِمُ (حکمت 324)
از نافرمانى خدا در خلوتها بپرهیزید، زیرا همان که گواه است، داورى کند .
11? لَا یَعْدَمُ الصَّبُورُ الظَّفَرَ وَ إِنْ طَالَ بِهِ الزَّمَانُ (حکمت 153)
انسان شکیبا، پیروزى را از دست نمىدهد، هر چند زمان آن طولانى شود.
12? لَا یَنْبَغِی لِلْعَبْدِ أَنْ یَثِقَ بِخَصْلَتَیْنِ: الْعَافِیَةِ وَ الْغِنَى (حکمت 426)
سزاوار نیست که بنده خدا به دو خصلت اعتماد کنند: تندرستى، و توانگرى.
و عجیب این که نهج البلاغه در دیار خویش در میان شیعیان علی (ع)، حتی در حوزه های علمیه شیعه غریب و تنهاست. همچنانکه خود علی (ع) غریب و تنهاست. بدیهی است اگر محتویات کتابی و یا اندیشه ها و احساسات و عواطف شخصی با دنیای روحی مردمی سازگار نباشد، این کتاب یا آن شخص در عمل تنهاست و بیگانه می ماند و هر چند نامشان با هزاران تجلیل و تعظیم برده شود.
سوره نساء، آیه پنجم:
و لا توتوا السفهاء اموالکم التی جعل اللّه لکم قیاما و ارزقوهم فیها و اکسوهم و قولوا لهم قولا معروفا (5)
اموالی که خدا قوام زندگانی شما را به آن مقرر داشته به تصرف سفیهان مدهید و از مالتان نفقه و لباس به آنها دهید و با گفتار خوش آنان را خرسند کنید. (5)
البته در تفاسیر و تعابیر مختلف این آیه را با توجه به آیه قبل و آیه بعد و …. می سنجند و بسیار آسمان و ریسمان بافته می شود تا ثابت کنند. مراد از سفیه در این آیه زنان نبوده اند و منظور از سفیه در این آیه یتیم نابالغ می باشد.
اما به نظر من منظور سفیه در این آیه زنان بوده اند، چرا که:
1 – بیان شده است که اموال خودتان، (اموالی که خدا قوام زندگانی شما را به آن مقرر داشته) در صورتیکه اگر منظور اموال یتیمان بود همانند سایر آیات باید بیان می شد، اموال یتیمان پیش از بلوغ اقتصادی. نگاهی هم به آیاتی که در آن عبارت مال یتیم و یا اموال یتمیان آورده شده است. برای فهم معنی درست آیه فوق بیشتر به ما کمک می کند.
سوره نساء، آیه دوم:
و آتوا الیتامی اموالهم و لا تتبد لوا الخبیث بالطیب و لا تاکلوا اموالهم الی اموالکم انه کان حوبا کبیرا (2)
و اموال یتیمان را پس از بلوغ به دست آنها بدهید و مال بد و نامرغوب خود را به خوب و مرغوب آنها تبدیل مکنید و اموال آنان را به ضمیمه مال خود مخورید که این گناهی بس بزرگ است (2)
سوره نساء، آیه چهارم:
و ابتلوا الیتامی حتی اذا بلغوا النکاح فان انستم منهم رشدا فادفعوا الیهم اموالهم و لا تاکلوها اسرافا و بدارا ان یکبرو او من کان غنیا فلیستعفف و من کان فقیرا فلیاکل بالمعروف فاذا دفعتم الیهم اموالهم فاشهدوا علیهم و کفی باللّه حسیبا (6)
یتیمان را آزمایش نمائید تا هنگامی که بالغ شده و تمایل به نکاح پیدا کنند، آنگاه اگر آنها را دانا به درک مصالح زندگانی خود یافتیداموالشان را به آنها باز دهید و به اسراف و عجله مال آنها را حیف و میل مکنید بدین اندیشه که مبادا کبیر شوند و هر کس از اولیای یتیم دار است به کلی از هر قسم تصرف در مال یتیم خودداری کند و هر کس که فقیر است در مقابل نگهبانی آن مال ، به قدر متعارف ارتزاق کند پس آنگاه که بالغ شدند و مالشان را رد کردید هنگام رد مال به آنها باید گواه گیرید برای حکم ظاهر، ولی در باطن و برای محاسبه خلق کافی است .(6)
سوره نساء، آیه دهم:
ان الذین یاکلون امول الیتمی ظلما انما یاکلون فی بطونهم نارا و سیصلون سعیرا (10)
نان که مال یتیمان را به ستمگری می خورند در حقیقت آنها در شکم خود آتش جهنم فرو می برند و به زودی به دوزخ در آتش فروزان خواهند افتاد. (10)
سوره انعام، آیه یکصد و پنجاه و دوم:
و لا تقربوا مال الیتیم الا بالتی هی احسن حتی یبلغ اشده و اوفوا الکیل و المیزان بالقسط لا نکلف نفسا الا وسعها و اذا قلتم فاعدلوا و لو کان ذا قربی و بعهد الله اوفوا ذلکم وصیکم به لعلکم تذکرون (152)
به مال یتیم نزدیک مشوید جز به طریقی که نیکوتر است تا وی به قوت خویش برسد، پیمانه و وزن را به انصاف تمام دهید ما هیچ کس را مگر به اندازه تواناییش مکلف نمی کنیم چون سخن گویید دادگر باشید گر چه علیه خویشاوند و به ضرر او باشد و به پیمان خدا وفا کنید، اینها است که خدا شما را بدان سفارش کرده ، باشد که اندرز گیرید (152)
سوره اسراء، آیه سی و چهارم:
و لا تقربوا مال الیتیم الا بالتّی هی احسن حتّی یبلغ اشدّه و اوفوا بالعهد انّ العهد کان مسولا (34)
به مال یتیم هم نزدیک مشوید مگر بنحوی که تصرف در آن بهتر باشد برای یتیم از تصرف نکردن ، تا به حد رشد برسد، و به عهد خود وفا کنید، که از عهدها نیز بازخواست خواهید شد (34)
2 – چرا باید یک نفر اموال خودش را در تصرف یتیمی که رشد اقتصادی نیافتاده قرار بدهد، حال آنکه در آیه دوم همین سوره (نساء) تاکید شده است که اموال ایتام نابالغ اقتصادی را هم به دست خودشان هم ندهند، چه برسد به اموال غیر.
سوره نساء، آیه دوم:
و آتوا الیتامی اموالهم و لا تتبد لوا الخبیث بالطیب و لا تاکلوا اموالهم الی اموالکم انه کان حوبا کبیرا (2)
و اموال یتیمان را پس از بلوغ به دست آنها بدهید و مال بد و نامرغوب خود را به خوب و مرغوب آنها تبدیل مکنید و اموال آنان را به ضمیمه مال خود مخورید که این گناهی بس بزرگ است (2)
نگاهی به روایاتی در زمینه این آیه:
1 – رَوَی السَّکُونِیُّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ قَالَ، قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ الْمَرْأَةُ لَا یُوصَی إِلَیْهَا لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُم
من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، جلد چهارم، صفحه دویست و بیست و ششم
سکونی از امام جعفر بن محمّد، از پدرانش روایت کرده است که فرمود: امیرالمومنین فرموده است: زن به وصایت انتخاب نمی شود، زیرا خدای عزّ و جلّ می فرماید: «و اموالتان را بسفیهان مدهید»
2- وَ فِی خَبَرٍ آخَرَ سُئِلَ أَبُو جَعْفَرٍ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ قَالَ لَا تُؤْتُوهَا شَارِبَ الْخَمْرِ وَ لَا النِّسَاءَ ثُمَّ قَالَ وَ أَیُّ سَفِیهٍ أَسْفَهُ مِنْ شَارِبِ الْخَمْرِ
من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، جلد چهارم، صفحه دویست و بیست و ششم
و در خبر دیگر از امام باقر از فرمان خدای عزّ و جلّ که می فرماید «و اموالتان را به نابخردان مدهید» پرسیدند، فرمود: آن را به باده خوران و زنان مدهید. سپس فرمود: و کدامین سفیه از شرابخوار سفیهتر است!.
3 – أَنَّ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ قَالَ إِنَّ أَوَّلَ مَا مَلَکْتُهُ لَدِینَارَانِ عَلَی عَهْدِ أَبِی وَ کَانَ رَجُلٌ یَشْتَرِی الْأَرْدِیَةَ مِنْ صَنْعَاءَ فَأَرَدْتُ أَنْ أُبْضِعَهُ فَقَالَ أَبِی لَا تُبْضِعْهُ قَالَ فَدَفَعْتُ إِلَیْهِ سِرّاً مِنْ أَبِی فَخَرَجَ الرَّجُلُ فَلَمَّا رَجَعَ بَعَثْتُ إِلَیْهِ رَسُولًا فَقَالَ لَهُ مَا دَفَعَ إِلَیَّ شَیْئاً قَالَ فَظَنَنْتُ أَنَّهُ إِنَّمَا اسْتَتَرَ ذَلِکَ مِنْ أَبِی فَذَهَبْتُ إِلَیْهِ بِنَفْسِی وَ قُلْتُ الدِّینَارَانِ قَالَ مَا دَفَعْتَ إِلَیَّ شَیْئاً فَأَتَیْتُ أَبِی فَلَمَّا رَآنِی رَفَعَ إِلَیَّ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَ مُتَبَسِّماً یَا بُنَیَّ أَ لَمْ أَقُلْ لَکَ أَنْ لَا تَدْفَعْ إِلَیْهِ إِنَّهُ مَنِ ائْتَمَنَ شَارِبَ الْخَمْرِ فَلَیْسَ لَهُ عَلَی اللَّهِ ضَمَانٌ إِنَّ اللَّهَ یَقُولُ وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیاماً فَأَیُّ سَفِیهٍ أَسْفَهُ مِنْ شَارِبِ الْخَمْرِ إِنْ شَهِدَ لَمْ تَجُزْ شَهَادَتُهُ وَ إِنْ شَفَعَ لَمْ یُشَفَّعْ وَ إِنْ خَطَبَ لَمْ یُزَوَّج
الخرائج و الجرائح، قطب راوندی، جلد نخست، صفحه دویست و هفتاد و هشت
امام صادق فرمود: در زمان پدرم دو دینار داشتم. شخصی که به صنعا میرفت و از آنجا رداء می آورد، خواستم که دو دینار را به او بدهم تا برای من نیز ردایی بیاور و اما پدرم گفت: دو دینار را به او نده.
حضرت میگوید: ولی من دور از چشم پدرم پول را به او دادم ! و او روانه شد.
وقتی که برگشت یک نفر را برای گرفتن رداء نزد او فرستادم. در جواب گفته بود که او چیزی به من نسپرده است. خیال کردم به خاطر اینکه از پدرم مخفی کند این را گفته است. لذا خودم رفتم و دادن دو دینار را به او یادآوری کردم.
گفت: تو چیزی به من ندادی. و انکار کرد! من نیز نزد پدرم آمدم وقتی که مرا دید سرش را بلند کرد و تبسمی نمود و فرمود: مگر نگفتم درهمها را به او نده؟ هر کس به شارب خمر اعتماد کند، از طرف خدا هیچ ضمانتی برای او نیست؛ چون خداوند متعال میفرماید: لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیاماً
آیا کسی کم خردتر از شارب خمر وجود دارد؟ چون شهادتش قبول نیست و شفاعتش پذیرفته نمیشود. و اگر خواستگاری کند به او زن نمیدهند.