روز ششم : شهادت حضرت قاسم و برادرش
ابوبکر پسر امام حسن مجتبی (علیه السلام) معروف به عبدالله اکبر مادرش رمله ام ولدی(1) بود، قبل از برادرش قاسم که هر دو ابوینی بودند به میدان آمد، جنگید عدهای از سپاهیان دشمن را کشت و کشته شد.(2)
پس از او برادرش حضرت قاسم (علیه السلام) که هنوز به حد بلوغ نرسیده بود عازم میدان شد، چون امام (علیه السلام) نگاهش به قد و قامت این نوجوان افتاد و دید آماده رزم شده است، دست به گردنش افکند و گریه کرد(3) پس از آنکه آرام گرفت اجازه داد به میدان برود وقتی که از خیمه بیرون آمد گوئی ماه شب چهارده میدرخشید. خیلی ساده با یک پیراهن و زیر جامه و کفش عربی که پوشیده بود شمشیر به دست گرفت و بر دشمن حمله کرد، در همین بین که جد و جهد میکرد بند کفش چپش پاره شد(4)، در شأن خود ندید که پسر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در برابر دشمن با برهنه باشد از اینرو بدون اینکه ارزشی برای جنگ، قائل باشد و بدون اینکه از کثرت جمعیت خوفی داشته باشد ایستاد تا بند کفشش را محکم بندد(5) در همین حال که مشغول بستن آن بود، عمرو بن سعد بن نفیل ازدی خواست بر او حمله کند، حمید بن مسلم به او گفت: تو را چکار به این پسر بچه؟ همانها که اطرافش را گرفتند تو را بس است، عمرو در پاسخ حمید گفت: به خدا قسم من باید به شدت بر او بتازم، بلافاصله شمشر کشید و سرش را هدف قرار داد، حضرت قاسم (علیه السلام) در اثر ضرب شمشیر با صورت بزمین افتاد و عمویش را به کمک طلبید. امام (علیه السلام) به مجردی که صدای حضرت قاسم (علیه السلام) را شنید مانند شیر خشمگین خود را به به بالین او رساند، شمشیری بر عمرو فرود آورد که از بازو دسشت قطع شد. با جدا شدن دست نعرهای سرداد که صدایش به سپاه عمر رسید، سپاهیان سواره دستی جمعی حمله کردند تا نجاتش دهند در ازدحام و گرد و غباری که بلند شد زیر دست و پای اسبها، سینه و استخوانش در هم شکست به درک رفت. گرد و غبار که فرو نشست دیدند امام حسین (علیه السلام) کنار بدن پاره پاره و خون آلود حضرت قاسم (علیه السلام) ایستاده در حالی که دست و پا میزد امام (علیه السلام)میفرمود:
دور باد از رحمت خدا مردمی که تو را کشتند، جدت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و پدرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در قیامت دشمنشان باد بعداً لقوم قتلوک و من خصمهم یوم القیامه فیک جدک و ابوک.
پس از آن فرمود: به خدا قسم بر عموی تو بسیار سخت است که او را به یاریت بخوانی ولی نتواند بتو جواب مثبت دهد، و یا آنگاه که بتو جواب دهد سودی برایت نداشته باشد عزو الله علی عمک ان تدعوه فلا یجیبک او یجیبک ثم لا ینفعک.
به خدا قسم صدای تو صدای استمداد کسی است که کشتههای فراوان داده و یار و یارانش کم باشد صوت و الله کثر واتره و قل ناصره.
سپس امام (علیه السلام) بدن بی روح و پاره پاره قاسم (علیه السلام)را به دوش کشید و سینهاش را روی سینه خود قرار داد در حالی که پاهیش بزمین کشیده میشد و آنرا به سوی خیمه شهداء و کنار جنازه عموزادهاش علی اکبر (علیه السلام) و سایر شهداء اهل بیت قرار داد(6) و سر به آسمان بلند کرد و مردم کوفه را این چنین نفرین نمود. خداوندا! همه آنها را گرفتار عذاب خویش بگردان، و کسی از آنان را فرومگذار، خداندا هیچگاه آنان را مشمول رحمت و عفو خود قرار مده! ای عموزادگان و ای اهل بیت من در برابر مرگ صبر کنید که پس از این هرگز روی ذلت نخواهید دید اللهم احصهم عدداً، و لا تغادر منهم احداً، و لا تعفر لهم ابداً، صبراً یا بنی عموتی، صبراً یا اهل بیتی، لا رایتم هواناً بعد هذا الیوم ابداً.
--------------------
منابع :
1 - در مقاتل الطالبیین ص 57 نوشته است: مادرش ام ولدی بود که شناخته نشد. لکن در الحدائق الوردیه نوشته است: اسمش رمله بود و حضرت قاسم (علیه السلام) و ابوبکر هر دو از او بودند، در طبقان ابن سعد و تذکره الخواص ص 103نوشتهاند: ام ولد و اسمش نفیله و مادر قاسم و ابوبکر و عبدالله بود. و در کتاب نسب القریش ص 50 نوشته است: قاسم و ابوبکر هر دو بلا عقب بودند و در کربلا شهید شدند.
2 - در اعلام الووری طبرسی ص 127 و در المجدی فی النسب تألیف ابی الحسن العمری و در اسعاف الراغبین مطبوع در حاشیه نور الأبصار ص 202 نوشتهاند:حضرت قاسم (علیه السلام) با سکینه دختر امام حسین (علیه السلام) ازدواج کرد.
3 - مقتل خوارزمی ج 2 ص 27.
4 - تاریخ طبری، ج 7 ص 358 و مقاتل الطالبیین ص 57 و ارشاد ص 239و اعلام الوری ص 146 و بحار ج 45 فقط در ارشاد و در اعلام الوری نوشته است: بند یکی از کفشهایش.
5 - ذخیره الدارین ص 152 و ابصارالعین ص 37. ابوالفرح در کتاب اغاتی ج 11 ص 144 نوشته است: وقتی که جعفر بن علیه بن ربیعه را میبردند برای اینکه قصاص کنند بند کفشش پاره شد، ایستاد تا کفشش را اصلاح کند، مردی به او گفت:در این موقعیتی که قرار داری چگونه به فکر اصلاح بند کفش میباشی؟ جعفر در پاسخ گفت: بند کفشم را میبندم تا دشمن نپندارد که من بیچارهام.
اشد قبال نعلی أن یرانی |
عدوی للحوادث مستکینا |
با توجه به این داستان که برزگان و جوانمردان تا این اندازه حیثیت و شخصیت خود و خاندانش را رعایت میکردند، جا دارد نوه پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز برای حفظ موقعیت خود به اصلاح کفش بپردازد و ضمناً بعضی مطالبی را که پارهای از افراد به امام (علیه السلام) و یا به حضرت زینب سلام الله علیها و یا به هر یک از خاندان رسالت نسبت میدهند که خلاف شأن یک انسان عادی و جوانمرد است تا چه رسد به مقام نبوت و ولایت که پایین آوردن مقام و منزلت آنان است و با حکایت از عدم را به آنان نسبت بدهد که حتی یک مرد وارسته عادی، از آن تبرک میجوید.
6 - تاریخ طبری ج 7 ص 359 و البدایه ابن کثیر 8 ص 186 و ارشاد مفید ص 239 و الکامل ج 4 ص 75 مقتل خوارزمی ج 2 ص 28 و مقاتل الطالبیین ص 58.
--------------------