روز پنجم: شهادت عبدالله بن الحسن (علیه السلام)
سپاه کوفه پس از اندکی درنگ دوباره به سوی امام حسین (علیه السلام) برگشتند و در حالی که هنوز روی زمین نشسته و نمیتوانست بلند شود اطرافش را محاصره کردند، در این هنگام عبدالله بن حسن که یازده ساله بود نگاهش به عمویش افتاد و دید که دشمن دور او حلقه زده است، حرکت کرد دوان دوان به سوی عمو برود، جناب زینب (علیها السلام) خواست او را نگه دارد و به خیمهها برگرداند او میگفت نه، به خدا سوگند از عمویم جدا نمیشوم. حرکت کرد و خود را به امام (علیه السلام) رساند. در همین هنگام، بحر بن کعب شمشیر بلند کرده بود که بر سر امام (علیه السلام) فرود آورد، عبدالله داد کشید و گفت: ای پسر زن ناپاک، تو میخواهی عمویم را بکشی؟ آن دژخیم شمشیرش را فرود آورد و عبدالله که دست خود را به عنوان حمایت از عمو، سپر ساخته بود تا از فرود آمدن شمشیر بر بدن عمویش جلوگیری کند، آنچنان دست کوچک و نازکش را قلم نمود که به پوست بازو آویزان گردید. صدای عبدالله بلند شد و با گفتن یا عماه! بدادم برس! خود را در دامن عمو انداخت، حسین (علیه السلام) بدن نیمه جان او را به آغوش کشید و لختی دل به دلش نهاد تا دم جان دادن با او همدردی نماید، آنگاه به او فرمود:
فرزند برادرم!بر این مصیبت صبر کن که خیر تو در آن است، زیرا خداوند تو را به پدران صالح و شایستهات ملحق خواهد نمود. آنگاه هر دو دست خود را به سوی آسمان بلند کرد و سپاه کوفه را این چنین نفرین نمود: خداوندا! این مردم ستمگر را از باران رحمت و از برکات زمین محروم بگردان! و اگر عمرشان به درازا میکشد به بلای تفرقه و تشتت مبتلایشان بفرما، و آنها را در اختلاف شدید قرار بده، حکام و فرمانروایانشان را هرگز از آنان خشنود و راضی مگردان(ستیزه و دشمنی بین آنان و حکامشان قرار بده) که آنها ما را با وعده نصرت و یاری دعوت کردند سپس بجنگ ما قیام نمودند. (1)سرانجام در حالیکه عبدالله در بغل عمویش بود حرمله با تیری که به سوی او پرتاب کرد شهیدش نمود.(2)
--------------------
منابع :
1 - کامل ابن اثیر ج 3 ص 292 و ارشاد مفید ص 241 و مثیر الاحزان ص 38 و لهوف ص 68.
2 - مثیر الاحزان ص 39 و لهوف ص 68.
--------------------